سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 25 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

تاج سر مامان

محمد سپهر در فروشگاه

  عزیز مامان وقتی باهم به فروشگاه می ریم تو زود و سریع اول هرچیز سبد خرید را با خودت همراه می کنی. تازه می گی چون بزرگ شدی و قراره به کلاس خردسال بری باید خودت وسایل را توی سبد بگذاری همچنین خودت وسایل را برداری. چقدر هم لذت می بری وقتی صندوقدار با دستگاه وسایل چیده شده را به سمت جلو حرکت می دهد. وقتی هم خرید تمام می شه خودت سبد را سر جاش می گذاری! تبصره:(چند روزی یه که معلم مهدت (به قول خودت عمه ایزدی) گفته: بچه هایی که بزرگتر می شن کلاس خردسال می رن اما بچه هایی که موقع سال جدید گریه کنن اونا رو می برن مقطع شیر خوار تازه مای بی بی هم می کنندش. حالا فکر کن مای بی بی  به اون بزرگی رو باید از کجا تهیه کرد) واما عکس هات: ...
22 شهريور 1390

محمد سپهر و برنده شدن

  سلام گلم عزیزم. شاید از شنیدن این جمله خسته شده باشی. اما چکارکنم تابوده این مادرها بودن که  قربون صدقه بچه ها رفتن.  گلم روز بعد از عید فطر وقتی اومدیم خونه مامانی داداشی لب تابش روباز کرده بود . ازش خواستم توی سایت نی نی وبلاگ هم بره. وقتی اسمت رو  دیدم که برنده شدی از خوشحالی جیغ کشیدم. آنقدر خندیدم که از صدای بلند خنده  هام خا له آزاده هم از خواب بیدارشد. دوباره نه صدباره صدات را گوش کردم خیلی با ناز و ادا سوره قرآن را تلاوت کرده بودی. اینجا را گوش کن: شرکت کنندگان مسابقه فرشته های قرآنی و برگزیدگان مسابقه "فرشته های قرآنی "مشخصص شد: گلی می دونی اولین بار که توی مسابقه برنده شده بود...
16 شهريور 1390

محمد سپهر و کمک به مامان

  سلا م گلم. عزیزم. فرشته کوچیک مامان .که هر کاری ازت بر می یاد انجام می دی.  ماه رمضون امسال به من خیلی کمک می کردی . می خوای برات تعریف کنم . پس گوش کن: گفتی مامان خیلی تشنمه آب میوه می خوام.  می خواستم برات آب سیب بگیرم. تو همیشه در گرفتن آب میوه به من کمک می کنی. ببین این طوری .. اول خود میوه را امتحان می کنی که مزه اش چطوری یه؟!  بعد که مطمئن شدی آب اونو می گیری. میوه را داخل دستگاه می اندازی و با گوش کوب آن فشار می دهی. اینجا هم انگشتت را زیر آب میوه می گیری و اونو مزه مزه می کنی! خوشمزه است! فکر می کنین  چه جوری قد محمد سپهر به دستگاه آب میوه گیری می رسه؟! ...
15 شهريور 1390

محمد سپهر و عید فطر

سلام گلم . عید قشنگت مبارک. تو که همراه من گاهی وقتها برای خوردن سحری از خواب بیدارمی شدی و به قول خودت روزه کله گنجشکی گرفتی.  گل مامان موقع انداختن سفره افطارهمیشه به من توی چیدن وسایل کمک می کردی. به هر حال روزه هات قبول و عیدت مبارک. صبح بعد از خواندن نماز عید فطر( نا گفته نمونه که وقتی عکس آقا را از تلویزیون تماشا می کنی می گی مامان منو ببر خونه آقا خامنه ای. چرا آقا نمی یان خونمو ن و از  این حرف ها...آخه قبلا که به مناسبت سالگرد حضرت امام خمینی  تورو برده بوم حسینه جماران کلی بهونه گرفتی که چرا امام فوت کرده. من می خوام اونو ببینم ومن کلی داستان از محبت های ایشان در حق کودکان برات تعریف کرده بودم و قول دادم که حتما ت...
12 شهريور 1390

محمد سپهر و حمام شب عید

سلام گلم عزیزم.   وقتی از مهد آوردمت بعد از کمی استراحت. بردمت حمام. چون از موقع ای که دایی حسین استخر بادی را بهت هدیه داده دایم بهونه می گیری که حمام کنی. چون نه تنها از آب بازی خوشت میادبلکه دوست داری توی آب شنا کنی.   با وجودی که روزه بودم به حرفت گوش کردم و تقریبا دو ساعت با هم توی حمام بودیم.   گل مامان شب عید بود و  می خواستیم خونه پسر عموی بابا بریم. وقتی که حسابی بازی کردی. گفتی مامان موز می خوام . آخه تو رسم داری که توی حمام موز بخوری. تازه  بهونه می گیری که موز نبایستی توی یخچال باشه. چون موز سرد دوست نداری. از حمام هم بیرون آمدی موهایت را با سشوار خشک کردی! ساعت آب گرم گل ماما...
12 شهريور 1390

محمد سپهر و آب تنی

سلام گلم عزیزم،  پنج شنبه پیش تو چون پسر خوبی بودی دایی به تو جایزه یه استخر بزرگ بادی داد همراه با یه توپ و حلقه شنا.  وقتی که کلی با دایی بازی کردی خواستی که آب تنی کنی. دایی با هزار زحمت اونو برات باد کرد و داخل حیاط گذاشتیم. هوا سرد بود ولی از تو اصرار و اصرا ر . بلاخره چند سطل آب گرم توی استخر ریختم و تو بازی کردی. ناگفته نمونه که با  تفنگ آب پاش دایی هم کلی آب بازی کردی. این هم عکسهات: همیشه به شنا. ولی نمی دونم چرا صبح جمعه که با مامانی و دایی رفتیم دماوند به جای اینکه خودت بپری توی آب موبایل منو انداختی توی آب!     ...
8 شهريور 1390

محمد سپهر بر می گردد!

  هر رفتی اومدی داره. یا به قول قدیمی ها نخود نخود هرکه رود خانه خود. با قطار به سمت تهران آمدیم. هرچند که دلت در مشهدبود. آنقدر خسته بودی که بی حال روی صندلی قطار نشستی و بعد از خوردن چیپس گرفتی و خوابیدی! شب بخیر عزیزم. خواب گوسفند ، کبو.تر ، موتور سواری، خواب خوش ببینی! ...
5 شهريور 1390

محمد سپهر در دماوند

سلام گلم عزیزم. دومین جمعه ماه مبارک رمضان بعد از خوردن سحری با دائی و مامانی و باباحاجی رفتیم دماوند. مامانی مشغول چیدن آلبالو شدو تو گفتی فلفل می چینی! اینجا کنار بوته های گوجه فرنگی و فلفل دلمه ای هستی.با خوشحالی مشغول چیدن شدی. احساس می کردی که کشاورزی هستی که باید محصولاتت را جمع و جور کنی! چون پسر زرنگی شده بودی به مامانی هم کمک کردی. بعد توی بالکن اومدی و به قول خودت رقصیدی. تازه از بس گرسنه شده بودی موز هم خوردی!   اینجا کنار عروسک های پت و متت دراز کشیدی!   ...
5 شهريور 1390

محمد سپهر در روستای پدری

  سلام گلم عزیزم.  تو روستا را خیلی دوست داری . چون هم آب و هوا خوبه . همین اینکه بابا و مامان پیشت هستند و حسابی بهت خوش می گذره. اینجا با   ماشین بولدوزر محمد نوه عمه ات بازی می کنی .  حسابی هوا گرم بود ولی مگه تو ول کن معامله بودی. کلاه سرت گذاشته بودی و با ذوق و شوق بازی می کردی! خاک بازی ، انگار راستکی راننده بولدوزر هستی و بایستی خاک ها را حمل کنی! ببین چه ژستی گرفتی! و اینجا مکانی آشنا و محلی برای گذراندن همه اوقاتی که تو در روستا هستی. مگه می تونی فراموش کنی. دیدن این همه گوسفند. و تو می شوی چوبان و آنها باید فرامین تو را گوش کنند. ویک عکس از صاحب خونه! ...
2 شهريور 1390