بازهم محمد سپهر فیلش یاد هندوستان کرد!
سلام گلی مامان. چهارشنبه طبق معمول زودرسیدیم . همچین که داشتم تورا به مهد می بردم صدای دعا از مسجد می آمد خدا خدا می کردم که بیدار نشی چون بنا به عذری نمی خواستم در مسجدشرفیاب شوم. همین که گذشتیم سرت را بالا آوردی ولی حرفی نزدی. نفس راحتی کشیدم و به راهم ادامه دادم. وقتی بردمت مهد انگار که سوار اسبت شده باشی با پاهای مبارک به پهلوهای من زدی که یاالله می خوام برم زیارت عاشورا.تسلیم شدم . گفتم باشه می برمت اما به شرطها و شروطه ها.اینکه: 1- پیش من بشینی و از جات تکون نخوری. (چون من نمی تونم قسمت پایین مسجد بیایم) 2- بچه خوبی هستی. حرف گوش می کنی و صبحانه ات را کامل می خوری. لبانت را غنچه کردی و بوسم کردی و گفتی:چشم عزیز دل...