سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 26 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

تاج سر مامان

محمد سپهر در فرهنگسرای نیاوران

سلام گلم . پنج شنبه هفته پیش با خاله آزاده  برای کاری رفته بودیم پارک که صدای ساز و دهل شنیدیم. با پیشنهاد خاله که شاید خبری باشه به فرهنگسرای نیاوران رفتیم. بله نمایشگاهی از کارهای دستی ، سوغاتی و نوع رفتار مردم  استان فارس ، شیراز برگزارشده بود. در اولین غرفه خانمی مشغول پخت نان بود، تو هم که حسابی گرسنه بودی از من نان خواستی. برایت نان خریدم.  در غرفه کناری آقایی با لباس مردمان کوچ نشین شیراز سی دی  موسیقی  و عکس می فروخت. برایت عکس دختر خانمی به نام لیلا که کنار اسبش ایستاده بود را خریدم. ببین چه ریسمان هایی قشنگیه! آن طرفتر مشک دوغ گیری بودتو هم کمی آن را تکان دادی. باهم فال...
27 مهر 1390

محمد سپهر و زیارت عاشورا

  سلام گلم. عزیزم. چند وقتی که روزهای چهارشنبه می برمت زیارت عاشورا. صبح ها با هم تا سر مزار  شهدای گمنام می ریم، با هم فاتحه ای می خوانیم. تو هم کمی بازی می کنی، بعد من می رم کارت می زنم و با هم وارد مسجد بلال می شویم. حسابی ازت قول می گیرم که پسر خوبی باشی و تو هم قول می دی که گل باشی اما مگه شیطنت اجازه می ده. اما یه چیز حسابی با خانم محمدی دوست شدی. چهار شنبه  پیش با قطار چوبی و بع بعی پلاستیکی و کامیونت آمدی این چهارشنبه با هواپیما! خدائیش امروز خیلی اذیتم کردی اما چه کار کنم تو دلت زیارت عاشورا می خواد باید خیلی ها با بچه ها خوش رفتار باشند تا اونها خدای نکرده از مسجد دل زده نشن. یه...
27 مهر 1390

خواب یا استودیو

دیروز یکشنبه  هفدهم مهر به مربی ات سپردم که بعد از ناهار نخوابوندت چون می آیم دنبالت تا ببرمت رادیو سر برنامه قاصدک.  خیلی می ترسیدم که خوابت ببره چون  صبح زود ساعت 5 از خواب بیدار شده بودی ، وقتی اومدم دنبالت از خوشحالی بال در آورده بودی به مربی ات می گفتی: دیدی مامانم اومد دنبالم. لباس  هایت را تنت کردم و تو را مستقیم به استودیوی23  محل ضبط برنامه آوردم که عمه ذباح گفت:"  ضبط ساعت دو بعداظهر است ". به اتاق خودم آمدیم. در فرصت باقی مانده با شکوفه و خاله آزاده ناهار خوردیم. برایت دلستر ریختم ، خوردی. بعد به بهونه اینکه آب قطع می شه تورا دستشویی بردم. خیلی بهونه گرفتی که بو میده . حسابی برایت تمیز کردم .  ...
18 مهر 1390

محمد سپهر و روز جهانی کودک

سلام گلم روز جهانی کودک نه تنها به تو بلکه به همه حتی کودکان سومالی هم مبارک.  من که معتقدم همیشه روز کودکه و همه ما کودکیم پس این روز و همه روزها بر ما مبارک! گلی پس از چند روز بیقراری و بهونه از اینکه دوست نداری به کلاس خردسال بری، یک شب به من گفتی مامان من مهد را دوست دارم. من خاله نفیسه و خاله فاطمه را دوست دارم. آخه من بهت گفته بودم اگه دوست نداری بیایی مهد هیچ اشکالی نداره می تونی خونه بمونی و با من نیایی! برات یه جعبه بزرگ شکلات با عکس گاو گرفتم و تو را راهی مهد کردم. این دفعه دستت را برام تکون می دادی که مامان زود زود بیا. تازه بوس رژه لبی کردیم.و اما ماجرا.... یک روز که به حمام برده بودمت به من گفتی مامان ...
18 مهر 1390

محمد سپهر و اولین روز

سلام گلم دیروز که از مهد تحویلت گرفتم زیر چشمهات حسابی قرمز شده بود. فهمیدم که حسابی از ته دل گریه کردی. دائم منو می بوسیدی و می گفتی مامان فقط من تو را دوست دارم. پرسیدم چه خبر؟! گفتی خاله نفیسه.... تبصره: ( تو قبلا هر کی را دوست داشتی می گفتی عمه . حتی از واژه عمه برای مربی هات استفاده می کردی حالا چی شده که خاله می گویی؟! یا همرنگ جماعت شده ای یا هنوز مربی جدید را دوست نداری.) گفتم خب خاله چی گفت؟!گفتی وقتی می خواستم بخوابم خاله اشتباها لحاف و تشک امیر مهدی را برای من پهن کرده بود. من به خاله گفتم این برای من نیست. این برای امیر مهدی بیک وردی است. چون امیر مهدی نیامده بود و من خوب تشک را می شناختم خاله فکر می کرد برای منه و می گ...
4 مهر 1390

وقتی محمد سپهر خبرساز می شود

سلام گلم برات گفته بودم که در رژه نیروهای مسلح در یک لحظه لگوی خبرنگار پرس تیوی را بر می داری و به سمت محل جایگاه می دوی که بابا با سرعت تو را می گیرد. ثبت این لحظات از چشم عکاس خبرگزاری مهر دور نمی ماند.  این عکس ها حاصل کار یزدانی عکاس خبرگزاری مهر است: ...
4 مهر 1390

محمد سپهر و آغاز سال تحصیلی جدید

به خاطر اینکه مامانی رفته خوانسار از من خواسته بود چند روز پیش باباحاجی و خاله باشم تا آنها احساس تنهایی نکنند. به تو که طبق معمول خوش گذشت. جون دیروز خاله زهرا با بچه ها آمدند خونه مامانی. وقتی ساعت هفت شب به خونه آمدیم. بعد از حمام و خوردن دست پخت بابا که یه آبگوشت خوشمزه پخته بود، وسایل مهدت را آماده کردم تا کم و کسر نداشته باشی. گل مامان صبح ساعت هفت و نیم مهد بودیم. آخه به خاطر اینکه وسایل مهدت را باید می آوردم، بابایی ما را تا مهد آورد. با هم به سمت کلاس جدیدت رفتیم. پشت صندلی نشستی و گفتی مامان کیک می خوام. پارسا هم پیشت آمده بود. از من خواستی نصف کیکت را هم به پارسا بدهم. بعد از خوردن  کیک پائین آمدیم و...
3 مهر 1390

محمد سپهر در رژه نیروهای مسلح

سلام گلی صبح زود از خواب بلند شدیم تا همراه بابایی  در رژه نیروهای مسلح حضور پیدا کنیم. با داداشی هم  تماس گرفتم که دنبالش می رویم ولی او مثل همیشه دقیقه آخر نتوانست تصمیم بگیرد که با ما بیاید یا نه؟! بعد از پذیرایی مختصر در جایگاه نشستیم. اینجا تو منتظر شروع رژه هستی! بعد از کمی نشستن کنار من بهونه گرفتی که پیش بابایی بری. از کی این قدر حساب می بری؟! از با با خواستم که تو را پیش خودش ببرد اما اونجا هم  آروم ننشستی و هی توی مراسم می رفتی. چه جوری . این جوری. داشتم رژه را می دیدم که یهو درلحظه متوجه شدم تو لگوی شبکه پرس تیوی را برداشتی و به سمت یگانی که در حال رژه هستن می دوی. با با به دادت رسید  و ...
3 مهر 1390

محمد سپهر در پارک فلاحی

سلام گلم. چهارشنبه که دنبالت اومدم. تو گفتی مامان ما دیگه بزرگ شدیم و رفتیم کلاس خردسال. تازه عمه هم عوض شده. برام گفتی که بعد از ناهار کلاس های شما را عوض کردند . تازه عمه حسینی(مربی جدید) پایه خردسال توی کیف مهدت یه بادکنک گذاشته بود. کلی توی ماشین با بادبادک بازی کردی. یه بادکنک چقدر می تونه یه بچه رو سرگرم کنه؟! بابا در نوبنیاد منتظرمان بود . خاله را تا خونه رساندیم. و بعد تو هوس تاب بازی کردی. تاب بازی همان و کل بازی های پارک را امتحان کردن همان. با با می خواست ما زودتر به خونه بریم تا خودمان را برای رژه فردا آماده کنیم اما تو اصرا به بازی بیشتر داشتی و من مانده بودم که بین تو و بابا کدام را انتخاب کنم که مثل همیشه حرف تور...
3 مهر 1390

وقتی که بابا آمد

سلام گلم.  برات گفته بودم وقتی که با با اومد ، ما خونه مامانی بودیم با  دریافت یه پیامک از جانب بابا متوجه آمدن او شدم. بابا برات یک تفنگ بسیار بزرگ خریده بود. جالبه وقتی تفنگ را در دستان کوچکت لمس کردی گفتی: مامان من می خوام نظامی بشم. و من و با با خندیدیم. آخه تا چند وقت پیش تو می خواستی عمو الاغی بشی. بعداظهر همان روز با هم به مصلی رفتیم تا وسایل مهدت را بخرم. تازه توی مسابقه نقاشی هم شرکت کردی! اینجا خاله روی دستت عکس بادکنک کشیده بود باز هم نقاشی در یک غرفه دیگه! اینجا جایزه بادکنک گرفته بودی اما عکس بادکنک در تصویر نیست. مقصر خودتی از وقتی که موبایلم را در آب انداختی خوب نمی تونم عکس ...
3 مهر 1390