عید در روستای پدری!
سلام خوشبوترین شکوفه دنیا. دومین روز از بهار رفتیم به روستای پدری ات خیر آباد.توکه عاشق صحرا و گاو و گوسفندی و دل خوشی من به همین چیزها! گلگم بازی تو شده بود شن بازی شاید روزی سه بار لباس هایت را عوض می کردم.حتی ناهار را هم در حین بازی می خوردی. رفتن به سر باغ و باز گل بازی.آنقدر شن بازی می کردی که انگار دوش شن گرفته باشی و لای موهایت پر از گردو خاک می شد. بماند که .با آن وضعیت چون متاسفانه هنوز گاز کشی نشده بود ، چطور حمامت می بردم و لباس هایت را می شستم واما ماحصل این سفر: 1- برای اولین بار خوابیدن در زیر کرسی را تجربه کردی.تا جایی که حتی وقتی میهمان زیاد خونه مادر بزرگت می اومدند...