سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 16 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

تاج سر مامان

محمد سپهر فوتبالي !

محمد سپهر و تب فوتبال يا بهتره بگم محمد سپهر و تب لباس فوتبال سلام بر پسر فوتباليست خودم.........كه چند روزيه ...صبح و شب لباس فوتبال تنش مي كنه و با توپش بازي مي كنه.حتي روز اول با همين لباس و كفش كتاني اي كه خريده بودي خوابيدي . ماجرا از اون جا شروع شد كه حق به جانب وقتي اومدم دنبالت گفتي: مامان چرا علي رضا لباس فوتبال بپوشه اما من نپوشم....گفتم باشه به بابايي مي گم برات بخره..گفتي :نخير همين امروز مي خوام....توي سرويس كه بودم به دايي گفتم.دايي گفت: فردا از بازار برات مي خره...اما تو اصرار كردي همين امروز مي خواي... بعله فكر كنم شنبه 16 شهريور  بود كه وقتي رسيديم شهرك.....به بابا اصرار كردي كه همين الان برات لباس بخره..باب...
30 شهريور 1392

محمد سپهر و ماهي كبابي !

سلام عسلم.... خوبي ...بهتري مامان ! صبحي مثل يوزپلنگ داشتي از درختاي جلوي مهد بالا مي رفتي كه انگار دستت به شاخ و برگ درخت گرفت و كمي خراشيده شد...بميرم برات كه گريه مي كردي و منم به خاطر اينكه زودتر خنده را روي لبات ببينم ، مي گفتم : ني ني كوچولوداره  گريه مي كني اويه اويه....هر چي گفتم بيا بريم زيارت عاشورا گوشت بدهكار نبود البته گفتي:خيلي دوست داري بيا ولي مامان آخرين روزهايي است كه توي كلاس خانوم زماني هستم....آره عزيزم انشاء الله يكشنبه كلاس بندي جديده و شما پيش دبستاني مي ري ..خدا كنه سال تحصيلي جديد سال خوبي براي همه نوگلامون باشه....الهي آمين! ماه رمضون همش مي گفتي :مامان كي  برام ماهي كبابي مي خري ومن بهت قول دادم كه ا...
27 شهريور 1392

عشق تويي ، قبله تويي

چرخ می خورم و  چرخ ......سرگردانی ام را یله می کنم روی گنبد و گلدسته ها. چرخ می خورم و چرخ    ........بی قراری ام از ایوان می گذرد و بند می شود به پنجره فولاد. چرخ می خورم وچرخ .......  تشنگی ام در حوالی سقاخانه پرسه می زند. چرخ می خورم و  چرخ .....  کبوتر آرزوهایم بال‌بال می زند. من همان آهویم که غریبانه نگاهش را به دستان اجابت تو دوخت، همان آهویم ...آهو    که هنوز هم ضمانت بی دریغ تو را فخر می کند. آه می کشم و هنوز چرخ می‌خورم وچرخ .....  هنوز چشمم به گنبد و گلدسته هاست و هنوز تو ضامن تمام آهوان غریبی. السلام عليك يا علي ابن موسي الرضا سلام آقاي خوبي ها ، سلا...
26 شهريور 1392

محمد سپهر و عمو پوررنگ

سلام عزيز دل مامان ،فكر كنم شب عيد فطر بود كه هماهنگ شد بري برنامه عموپورنگ......البته اون روز  ، روز شلوغي بود، صبح خونه ماماني بوديم كه متوجه شدي زينب خانوم داره مي ره كلاس قرآن ، قبل از كلاس هل هلكي حمامت  بردم....فكر مي كردم بايد ساعت 6 بعدظهر  سر برنامه حاضر باشي ، براي همين اجازه دادم كه بازينب بري و مهمون كلاس قرآني بشي ولي بابا پيغام فرستاد كه بايد ساعت 4 بعدظهر آنجا باشيم از بابا خواستم كه زود بياد دنبالت و بعد خونه بريم تا شناسنامه ات را برداريم وراهي استوديوي ضبط برنامه واقع در قلهك شيم. وقتي رسيديم  برخلاف برنامه هاي ديگه اصلا به شناسنامه كاري نداشتند فكر كنم يه دو ساعتي بايد معطل مي شديم تا برنامه روي آنتن ...
25 شهريور 1392

محمد سپهر در باغ موزه دفاع مقدس

سلام عزيز دل مامان ، صبح حسابي سردت بود ، خودتو زير چادرم قائم كرده بودي و مي گفتي: مامان اين پتورا بنداز روي پاهام...الهي قربون اون پاهاي كوچول موچولوت برم.......  فكر كنم كنكره ملي تجليل از خبرنگاران حوزه ايثار و مقاومت بود كه بابا گفت :شب مي ريم باغ موزه دفاع مقدس.....البته جلوتر  بايط هايي را براي شب هاي شيدايي از محل كارم گرفته بودم ولي فرصت نمي شد......واين بهترين بهونه بود كه دوباره ببرمت باغ موزه......با ماماني و خاله همراه شديم .........در مراسم كنگره تئاتريك نفره  قشنگي در خصوص جنگ  اجرا شد كه اين جمله ورد زبونت شد:"منم گودي بچه آبادان!" گودي يا همون گودرز بچه آبادان بود كه دنبال رفقاي شهيدش مي گرده كسان...
24 شهريور 1392

هديه هاي فرشته به محمد سپهر

سلام عزيز دلم ، خوبي چند وقتي يه كه دست به قلم براي نوشتن خاطرات قشنگت نبردم....وگرنه كه كار مامان نوشتنه .....خبر ، گفتگو ، گزارش..چيزي كه تموم نمي شه همين نوشتنه... دور و برت پراز تيكه هاي كاغذه كه نوشته مي شه و تاييد مي شه و ارسال مي شه. عزيزم توي ماه رمضان نشد كه برات چيزي بنويسم ..ساعت كاري كم بود و مجبور بودم تند تند به كارها برسم....بعد از اون هم انگار اين كار تمومي نداره..احساس مي كنم دوتا كار تمومي نداره يكي كارهاي مربوط به روابط عمومي يه ودومي كارهاي خونه ..هر چقدر هم تلاش كني بي فايده ست..فقط مي توني ذهنت را آماده كني كه تحمل همه چيز را داري واين خود هنره! عزيزكم خيلي اتفافات افتاده كه سعي مي كنم برات چند خطي در آينده بنويسم.....
23 شهريور 1392
1