سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 25 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

تاج سر مامان

دلت براي "سلام كوچولو" راديو تنگ شده!

سلام عزيز دلم صبح قشنگت بخير امروز آخرين روز زيارت عاشورا بود دوست داشتم بيارمت مسجد ولي با چشمك و خنده به من گفتي:امروز آخرين روز كلاس موسيقي عمو بابكه .گفتم خوش باشي! ديروز حسابي بهونه راديو را كرده بودي آخه يكشنبه هفته پيش آخرين ضبط برنامه سلام كوچولو بود. بله خانوم وكيلي آخرين برنامه هاي فصل بهارش را درست يكشنبه 13 اسفند ضبط كرد و تو هم آخرين شعرهاي بهاري را خواندي.البته تولد بچه برادر خانم تركمندي(مجري سابق اخبار 20:30 ) بود، تو هم شيرين زبوني كردي و گفتي خانوم وكيلي تولد منم 12 فروردينه پس بايد به من هم تبريك بگين.اين اواخر بهت ياد دادم كه اگه حتي خانوم وكيلي مطلبي را ازت نپرسيده ولي تو حرفي براي گفتن داري دستت را ببري بالا يا بگي ...
23 اسفند 1391

وقتي معاون صدا ميهمان كوچولوهاي راديو شد!

سلام عزيز دلم اونقدر مشغول مشغله هاي كاري شدم كه نتونستم بيام و چند خطي برات به يادگاري بذارم. فكر كنم موقع ضبط آخرين برنامه هاي اسفند بود كه متوجه شدم معاون صدا با مديران همراه دارند از استوديوها بازديد مي كنند.برام جالب بود كه وارد استوديو شدند و با بچه ها مشغول صحبت !منم از فرصت استفاده كردم و يه چند تايي عكس انداختم، البته قبلش داشتم مقداري ميوه ، خيار و پرتغال و   سيب پوست مي كندم تا مثل هميشه جلوتون تعارف كنم و بخورين ، نه تنها تو بلكه همه بچه ها حتي خانم وكيلي هم به  اين ميوه خوردن عادت كردين!همين كه صوفي پاشو گذاشت توي استوديو گفتي: مامان سيب بده با گفتن اين حرف آقاي صوفي گفتند خب سيب بدين و من ظرف  ميوه  ر...
16 اسفند 1391

دهه فجر هم گذشت!

محمد سپهر مامان   : متولد انقلابم ،  انقلابی که لقب بزرگترین انقلاب قرن  را گرفت وكودكيم مصادف شد با جنگ  ،  یک جنگ هشت ساله. روز تولدم هر سال مصادف می شود  با سومين ماه از بهار  و آزادسازي خرمشهر  عزيز. عزيزم من بچه انقلابم وتو نسل "چهارم" ، نه، " پنجم "باوركن حساب از دستم رفته ! اما تو  بيشتر از من انقلاب را مي فهمي  انقلابي كه الان   34 ساله شده  و سال به سال برصلابت انقلابمون افزوده شده و ايران به کوري چشم دشمنانش هرسال بيشتر از قبل براقتدارش افزوده مي شه ، چيزي که دشمنان ايران تاب شنيدن و چشم ديدنشو ندارن . و اين همه حاصل خون شهيدان و استقامت ملت بزرگ ايرا...
30 بهمن 1391

نه به خاطر نان !

عزيز دلم سلام صبح قشنگت بخير مي دونم كه هنوز خستگي از تنت بيرون نرفته آخه ديروز از صبح زود توي غرفه راديو ايران حضور داشتي.دلت مي خواست همراه رامين جواد پور  22 بهمن بگي و براي بچه هايي كه در راهپيمايي حضور داشتند شعر بخوني! مي دونم كه تو هم  به نوبه خودت  در استمرار حركت  انقلابي سهيم شدي. عزيزم تو هنوز خردسالي و از وقايع جامعه ات بي خبر ، همه چيز را خوب و قشنگ مي بيني! اما بذار من برات بگويم .گلكم مردم ما انقلابشون را دوست دارند اونا به خاطر نون و آب انقلاب نكردند،  به خاطر بازي سياستمدارانشان سر قدرت ، قيام نكردند كه حال صورت مسئله كمرنگ شود به انقلابشان پشت كنند! مثل هميشه دشمن فكركرد،  به خاطر اختلافي ك...
23 بهمن 1391

نمايشگاه مهد در فصل انقلاب!

بعد از اينكه صداي قشنگت را ازراديو و  برنامه" سلام كوچولو"  شنيدم كه با چه اشتياقي شعر : آي مژده مژده مژده       دوباره بهمن شده شكر خدا چشم ما         دوباره روشن شده آي مژده مژده مژده      كه جشن انقلاب است كوچه ما شهر ما پر      از گل و گلاب است آي مژده مژده مژده     ماه امام خميني است توقلب ماست هميشه      اگرچه بين ما نيست رابراي خانم وكيلي  خوندي ، خودم را به مهد  رسوندم.واقعا ابتكار جالبي بود از كاردستي ها و نقاشي هاي بچه ها كه به مناسبت ده...
18 بهمن 1391

نه يه هواپيما 4 هواپيما !

امان امان امان ! امان به ضريب 1000 از بهونه هاي تو براي درست كردن كاردستي دهه فجر !بد جوري گير داده بودي كه برات كاردستي هواپيما درست كنيم . چند بار گفتم حتما بايد هواپيما باشه حق به جانب  مي گفتي :نه موضوع آزاده ولي من هواپيما مي خوام . روز پر كاري را گذرانده بوديم هم در استوديوي برنامه شركت كرده بوديم هم اينكه وقتي به خونه رسيده بوديم پاتو توي يه كفش كرده بودي كه حتما بريم باشگاه  سواركاري  و چند دوري اسب سواري كني ! خيلي خسته بوديم، دوست داشتم زودتر همگي بخوابيم اما فكر كنم ساعت 11 شب بود كه چشمهاتو پر از اشك كردي و گفتي :  مي خواين بازم پرهام براي صف ناهار خوري مهد  جلوي من بايسته و پز بده كه باباش  تانكر ...
16 بهمن 1391

عكس تاج سر مامان در خبرگزاري ها !

سلام عزيزم بهونه گرفته بودي كه حتما اين دفعه در برنامه "سلام كوچولو"زينب خانم هم همرات باشه منم اينو به فال نيك گرفتم و گفتم شايد به خاطر قدوم مباركش ديگه توي برنامه چرت نزني . همين هم شد برنامه هاي خوبي ضبط شد .چند برنامه براي اسفند ماه كه روز دوم و هفتم صداي زينب خانوم پخش مي شه و چند برنامه براي دهه فجر ، با وجودي كه خسته شده بودي اما شعرهاي :"آي مژده مژده مژده دوباره بهمن شده  شكر خدا چشم ما دوباره روشن شده" و "برف اومده شبانه رو پشت بام خانه "كه در خصوص امام خميني و اتنقلاب بود را خواندي ! منم از همين فرصت استفاده كردم و از عكاسمان آقاي ابوذر خواستم كه سر برنامه بياد و چند تا عكس يادگاري بندازه حتي خبر ضبط برنامه هاي "سلام كوچو...
16 بهمن 1391

از هفته وح ، وحدت تا انار دونه دونه

سلام عزيز دلم گل پسرم تاج سرم . لطفا يه نفس عميق بكش تا متوجه بشي كه وقتي با خيال راحت اومدم پيشت يعني چي ؟بلاخره اين عملكرد نفس گير تموم شد .اونقدر سرم "شلوغ" نه كلمه  شلوغ كمه مي توني بهش  اضافه كني "پلوغ" هم بود  كه نمي تونستم به وبت بيام و حسابي اول از همه شرمنده خودت شدم كه نتونستم خاطراتت را در زمان معين بنويسم و بعد شرمنده دوستان.دوستاني مثل تك خاله كوثر جون(ببين چقدرزرنگم با يه تير دونشون، نه سه نشون  مي زنم ) منظورم هم خود خاله ست ،  مامان و هم خود كوثر ، مامان احسان و علي خوشتيپ و قطره و مامان مجتبي و دوستاني كه هنوز نشده نظراتشون را بخونم ..... كه اومده بودند و برام كلي نظر قشنگ گذاشته بودند. عزيزم به قو...
16 بهمن 1391

هديه ني ني وبلاگ !

سلام عزيزم، پسرم ، اميدم،  همه بود و نبودم ويه سلام پر از انرژي و طراوت در اين صبحگاه سرد زمستوني به تو ني ني وبلاگ عزيز! ممنون كه منو با دنياي كودكان مخصوصا مادران مهربونشون بيشتر آشنا كردي. ممنون كه اين فضا را مهيا كردي تا براي پسرم به يادگاري بنويسم . با همه آرزوهاي خوب تولدت مبارك! ديشب من و سيد كوچولو با هم كاردستي يه پروانه قشنگ درست كرديم واونو تقديم همه خوبي هات مي كنيم به اميد اينكه آرزوهات بال پرواز بگيره و به نقطه اوج برسه ! هديه سيد مامان ! سپيده جون در وبلاگ (كودك من ) مسابقه اي ترتيب داده كه منم هديه گل پسري را در اون به نمايش مي ذارم.   ديشب نه شمع داشتيم نه بادكنك اما دل همراهي داشتم كه با ذ...
20 دی 1391

وقتي صداتو شنيدي!

سلام عزيز دلم سلام گلبوته مامان،ممنونم كه عصر ديروز كمتر  بهونه بازي گرفتي و گذاشتي من حسابي استراحت كنم. عزيزم اين چند روزه هواي تهران بدجوري آلوده ست . وقتي از مسافرتمون برگشتيم عين يه گرگ درنده اين هواي بدمنو گرفت و با اوج كاري كه روي سرم ريخته بود  ، ديروز تونستم برم دكتر و يه آمپول نوش جان كنم و مراقبت هاي بعدي! گلي بعد از اينكه ديروز  گزارشم را نوشتم وداشتيم با همكارم صبحانه مي خورديم و راديو را گوش مي كرديم كه صداتو بشنوم، مثل هميشه باباي افشار سرزده و خوشحال و خندان همراه پسر شهيد طاووسي وارد اتاقم شدند ، سريع بساط صبحانه را جمع كردم و سفارش چاي دادم كه گفت:نبودين و گفتم همراه بابايي رفته بوديم ماموريت! بماند كه ...
19 دی 1391