سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 25 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

تاج سر مامان

آخرش خاله را ديدي!

گلبوته مامان خيلي دوست داشتي خاله شادونه و دونه ها  را از نزديك ببيني با لطف مامان علي رضا اين امر محقق شد وما تونستيم  ديروز عصر شما را ببريم و از نزديك خاله را ببيني.چون برنامه زنده بود همون ديروز  هم از تلويزيون پخش شد . ايندفعه سعي مي كنم جور كنم تا بري سر برنامه عموپورنگ! خاله شادونه : ومحمد سپهر در حال انتظار: محمد سپهر در حال انتظار: و هركي روي صندلي ات مي نشست مي گفتي: اينجا جاي من بود! با هزار زحمت بردمت دستشويي همش مي گفتي:خب هرموقع ديش داشتم مي يام بيرون هرچي توضيح مي دادم بابا برنامه به هم مي خوره واگه بيرون بيايي ديگه راحت نمي دن گوشت بدهكارنبود.با آرامش توضيح دادم برنامه راديوي...
26 شهريور 1391

با همين پاهاي كوچك

سلام عزيز دلم گلبوته ام خوبي مامان ؟ااز ديروز تا حالادل توي دلت نيست آخه قراره اين چند روزه تعطيلات تهران بريم شمال اگه خدا بخواد. عزيزم قربون اين پاهاي كوچيكت برم كه توي اين كفش هاي جديد حسابي مردونه تر شده.پنج شنبه اي بود كه بابا و ماماني رفتيم ميدان امام حسين براي يه خريد مختصر آخه شب اون روز  عروسي همكار بابا بود و دوست داشتم برات يه كفش نو بخرم .هرچند كه خيلي وقت بود كه بهت قول داده بودم مي ريم بازار ولي نشد.پنج شنبه اي هم خيلي طولش دادي براي همين نشد كه با هم بريم بازار وقتي جلسه بابا تموم شد موضوع را براش تلفني گفتم كه گفت:  ظهر مي يان دنبالمون.بعله رفتيم و برات يه كفش خوشگل خريديم.تازه يه كيف جديد مهد هم خريدي .البته خيلي...
6 شهريور 1391

وقتي محمد سپهر وزنه بردار مي شود:

سلام عزيز دلم برگزاري مسابقات المپيك لندن بهترين بهونه بود كه با  بابا يي زير  كولركنار تلويزيون دراز بكشين و سينه به سينه و نفس به نفس  مسابقات را تماشا كنين  . اينجا بود كه متوجه شدم پسرا غير از مهر و محبت مادرانه كه هر روز اونو به زبون مي يارند به كسي احتياج دارن كه اونارا در خيلي از مراحل زندگي همراهي كنه كه يكي از اون موارد : افتخار و غرور ملي يه ! يادمه يه روز بابايي به شما گفت: محمد سپهر من يه كم دراز مي كشم وقتي بازي كشتي شروع شد منو صدا بزن من مشغول آشپزي بودم كه متوجه شدم با شور و شوقي خاص بابا را بيدار مي كني كه پاشو پاشو الان برنده مي شيم ها! شايد بگي مامان چند وقت از بازي ها مي گذره و اختتاميه اش هم تمو...
5 شهريور 1391

يك شب افطار

 محمد سپهرو عوامل راديويي "قرار آسماني"  در امامزاده پنج تن لويزان سلام عزيز دلم خوبي صبح كه با خوشحالي رفتي مهد چون كلاس  موسيقي داشتين و عمو موسيقي مي خواست براتون آهنگ بذاره و شما  همراه با بچه هاي ديگه شعرهايي را كه حفظ كردين ، بخونين. ديروز متوجه شدم كه عوامل برنامه "قرار آسماني" كاري از گروه انديشه راديو ايران قراره به مدت 5 شب در امامزاده پنج تن لويزان مستقر بشن و برنامه را به طور زنده اجراكنند.براي همين عصر ديروز بعد از استراحت مختصري همراه بابا ساعت 19:30 به سمت امامزاده رفتيم. علي رضا جاويد نيا با امير حسين مدرس  گوينده ويژه برنامه افطار بودند.بعد از سلام و عليك با برنامه سازان بهشون خوش آمد گويي گفتم...
11 مرداد 1391

محمد سپهر و شعرهاي رمضاني در برنامه سلام كوچولو

سلام عزيز دلم فكر كنم  يكشنبه هفته پيش حول و حوش ساعت 12 بود كه گلريز وكيلي هماهنگي برنامه (سلام كوچولو) پيشم اومد وگفت: حتما امروز محمد سپهر را سر برنامه بيار.با خوشحالي گفتم : باشه دوتا شعر جديد هم ياد گرفته.همين كه گلريز از اتاقم خارج شد ، يادم اومد به خاطر ماه رمضون چون ساعت كاري كم شده بدجوري محمد سپهر بد خواب مي شه . ساعت 13:30 دقيقه بود كه تونستم برم مهد ، در اتاق را كه باز كردم ديدم همه خوابن.  خانوم حسيني تا متوجه من شد با احترام منو بيرون كرد كه شمارا آماده و لباس پوشيده تحويل من بده.بيرون اتاق منتظرت موندم فكر كنم بعد از 5 دقيقه  اومدي بيرون تا منو ديدي گفتي : مامان خوابم مي ياد .الهي فدات بشم كه خوابت به هم خورد ...
10 مرداد 1391

وقتي آرزوي كوچك تكرار مي شود.

سلام عزيز دل مامان چهارشنبه اي باز هم هوس رفتن به دماوند كرده بودي. اما فقط بايد يه روز ديگه صبر مي كردي كه ماماني اذن دخول مي داد تا به سمت دماوند حركت كنيم. وقتي ظهر پنج شنبه بابا و دايي از سركار اومدن همراه ماماني به سمت يك تفريح خوب حركت كرديم. به قدري شوق رفتن داشتي كه صبح زود از خواب بلند شده بودي براي همين در مسير توي ماشين خوابيدي. گلي مامان  آرام بابا توي تشك گذاشتت تا سير سير بخوابي.حول و هوش ساعت 6 بعد الظهر بود  كه بيدارت كردم كه بعدا بهونه نگيري چرا كم مونديم. وقتي با ناز بيدار شدي اول از همه دنبال حلزون ها بودي كه چطور سرشان را از زير برگ هاي درخت آلبالو بيرون اورده بودند. بعد به بابا كمك كردي تا از بوته هاي خيا...
8 مرداد 1391

آرزوي كوچك محمد سپهر

سلام عزيز دل مامان چند وقتي بود كه دوست داشتي  يك شب را در دماوند به صبح برساني. خيلي دلت مي خواست توي بهار خواب سرت را روي بالش بذاري و به خواب بري. آخرين روزهاي ماه شعبان قبل از ايام  روزه داري بهترين فرصت بود كه به آرزوي قشنگت برسي. پنج شنبه بعدظهر با ماماني و باباحاجي ودايي و بابايي به سمت دماوند رفتيم و تو از هواي پاك طبيعت استشمام كردي.كلي با بيلچه و سطلت خاك  بازي كردي و مهمتر از اون به ماماني كمك كردي تا خيارها را از بوته ها بچيند.چقدر نردبان را گرفتي تا گيلاس ها و آلبالو ها چيده شود و باز سيب ها را چيدي و لذت بردي. وقتي مطمئن شدي كه شب مي مانيم بالشت را آوردي در بهار خواب و خوابيدي. ما چون به پيشواز ماه رمضا...
3 مرداد 1391

محمد سپهر و عمه نشيبا

سلام گل گلي مامان . عصر ديروز لحظات خوبي  برايت رقم خورد  چون  با هم به سالن ميلاد نمايشگاه بين المللي تهران رفتيم ودر  سومين هم انديشي طنز راديويي كه به همت راديو فرهنگ برگزار مي شد،  حضور يافتيم  و شما  تونستي از نزديك برو بچه هاي برنامه خوب فيتيله را ببيني. وقتي از برندگان مسابقه مقاله نويسي طنز راديو تقدير و تشكر مي كردند، ناخودآگاه اشك از چشمهايت روانه شد: گفتم  : محمد سپهر براي چي گريه مي كني؟گفتي: مامان چرا اسم مارا صدا نمي كنند كه ما هم جايزه بگيريم.قربون اون دل كوچيكت برم كه منتظر بودي مامان هم جزء برنده ها باشه.برات توضيح دادم : عزيزم  خيلي دوست داشتم مقاله مي نوشتم ولي چون حجم كاري ام...
27 تير 1391

يك عصر در محوطه شهرك

سلام  تمام بود و نبودم .خوبي؟ عزيزم ديشب  نمي تونستي بخوابي بابا رفته بود ماموريت و  تو دوست داشتي سي دي كارتون ببيني ؟اما گلي 11 شب بايد يه كم رحم به چشمهاي قشنگت مي كردي. شبكه انيميشين  روشن بود و داشتي لالايي گوش مي كردي.فكر كنم  يه لالايي را 6 بار پخش كرد ازت خواستم چشمهايت را روي هم بذاري ولي تو مي گفتي: خوابت نمي ياد. گفتم بگير بخواب فردا بايد بريم مهد كه گفتي: من مهد نمي يام مي خوام پيش ماماني بمونم.بوسيدمت و گفتم بگو بسم ا.. رحمان رحيم .خميازه اي كشيدي و گفتي : خودت بگو . وقتي خوابيدي آرام توي تشكت گذاشتم.عزيزم امروز پيش ماماني هستي و مي دونم بهت خوش مي گذره. واما.... هميشه عاشق آب بازي هستي كافيه فقط يه ...
24 تير 1391