سواري بر فندق!
عزيزدلم سلام ماه پسرم همه بود و نبودم.مني كه دوست ندارم خاري به پات بره. چهارشنبه اي تا منو ديدي گفتي: مامان زود زنگ بزن كه با بابا بريم اسب سواري منم توي سرويس به بابا زنگ زدم كه قبل از اينكه بريم خونه محمد سپهر اسب سواري كنه.بابا هم قبول كردبعد از تحمل كردن ترافيك به بابا رسيديم و با هم به سمت باشگاه سواركاري رفتيم. گلي اول اسبهارااز اصطبل ديدي به چند تايي هم دست زدي كه من گفتم مامان دست نزن در جوابم گفتي: مي خوام نازشون كنم.گفتم : قبول ولي به صورتت نزن. همين طوري كه سوار اسب بودي مربي ازت خواست اسب را تحويل بدي .ماهم اسب را داديم تا اينكه از بابا خواستم برات اسبي ديگه زين كنند كه خوشبختانه مديريت اونجا از همكلاسي هاي قديمي بابا ...