سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

تاج سر مامان

چقدر دلتنگ عاشورائیم!

سلام عزیز دل مامان خوبی؟! گلم شرمنده که تقریبا یک ماه نتونستم   ببرمت مسجد برای زیارت عاشورا.گلی من مقصر نبودم  چه کار کنم که روزای شنبه و چهارشنبه از ساعت 8 صبح تا 12 برایمان کلاس گذاشته بودند و چهارشنبه ها با چه استرسی تورا مهد می بردم و خدا خدا می کردم که متوجه نشی امروز چهارشنبه و روز خواندن زیارت عاشوراست! خداراشکرکه کلاس تموم شد.خداراشکر که این چهارشنبه تونستم تورا مسجد ببرم و خداراشکر  که تو پسر خوبی بودی. پیشم نشستی و عاشورا خواندی . با اسباب بازی هات بازی کردی و صبحانه خوردی. قبل از اینکه به سمت مسجد بیاییم گفتی: مامان خیلی دلم برای اون خانومه تنگ شده.منظورت خانم محمدی بود که یهو  سرو کله اش  پیدا ش...
20 اسفند 1390

بازهم محمد سپهر فیلش یاد هندوستان کرد!

سلام گلی مامان. چهارشنبه طبق معمول زودرسیدیم . همچین که داشتم تورا به مهد می بردم صدای دعا از مسجد می آمد خدا خدا می کردم که بیدار نشی چون بنا به عذری نمی خواستم در مسجدشرفیاب شوم. همین که گذشتیم سرت را بالا آوردی ولی حرفی نزدی. نفس راحتی کشیدم و به راهم ادامه دادم. وقتی بردمت مهد انگار که سوار اسبت شده باشی با پاهای مبارک به پهلوهای من زدی که یاالله می خوام برم زیارت عاشورا.تسلیم شدم . گفتم باشه می برمت اما به شرطها و شروطه ها.اینکه: 1-  پیش من بشینی و از جات تکون نخوری. (چون من نمی تونم قسمت پایین مسجد بیایم) 2- بچه خوبی هستی. حرف گوش می کنی و صبحانه ات را کامل  می خوری. لبانت را غنچه کردی و بوسم کردی و گفتی:چشم عزیز دل...
9 بهمن 1390

محمد سپهر و اربعین حسینی!

سلام گل گلی مامان. شنبه ای حسابی دلم هوس زیارت شاه عبدالعظیم را کرده بود. تصمیم گرفتیم به زیارت این بزرگوار بریم. همین که حاضر شدیم، حرکت کنیم خاله زهرا و بچه ها به خونه مامانی اومدند. خیلی دلت می خواست پیش زینب بمونی و بازی کنی. گفتم: می ریم دوباره برت می گردونم خونه مامانی. خیلی دلم می خواست مامانی  و باباحاجی هم همراهمون بیایند.اما اونا میهمان داشتند. در مسیر کنار  خیمه یک هیات دوتا اسب مجسمه ای ساخته بودند. اسب  تمثال امام حسین که حضرت علی اصغر را در بغل دارد و اسب خونین علی اکبر. به بابا گفتی که دوست داری سوارشان بشی. هوا خیلی سردبود. بعد از آن در پارک شهرری تاب  بازی کردی و سرسره  سواری! آماده شدیم که به حرم ...
27 دی 1390

محمد سپهر و عاشورای حسینی – خوانسار

وقتی از خواب بیدار شدی ، دوست داشتی مرغ و خروس ها را تماشا کنی ، با خاله رفتی روی پله ها نشستی  تا خاله مرغ و خروس ها را از طویله بیرون کند، من هم از فرصت استفاده کردم و تخم مرغ آبپزت را آوردم تا بخوری، دوست نداشتی زرده تخم مرغ را بخوری ، گفتم اگه نخوری خانوم مرغه دیگه برات تخم طلا نمی ذاره! رفتیم خونه دایی تا برایت مقداری میوه بردارم و با بابا  رفتیم سر جاده تا بریم خوانسار که پسر دایی ، مصطفی ما را خوانسار بردو تو مشغول دیدن مراسم بودی. طبل زنی! در هیات ! دسته عزاداری! عشق طبل نه موسیقی! . اینجا کنار حسنسیه دوراه بود که چای خوردی وقتی با بابا وارد حسنیه شدی قرار شد بعد از بیست دقیقه بعد بیر...
26 آذر 1390

محمد سپهر و تاسوعای 1433

سلام گلم ، امسال محرم با بابا و مامانی و خاله آزاده و بابا حاجی رفتیم خوانسار . البته  یکشنبه شب رفتیم ترمینال جنوب تا با ماشین  های تعاونی 17 راهی شویم.  از اونجا رفتیم روستای سرسبز سنگ سفید. هوا خیلی سرد بود، وقتی رسیدیم تو گفتی گرسنه هستی ومامانی برایت تخم مرغ محلی نیمروکرد. همچنین مقداری شله خوردی و خوابیدی.  روز تا  سوعا دایی نذر داشت که با شیر کاکایو  و چای و شیرینی  از عزادارن حسینی پذیرایی کند.وقتی صبحانه خوردی زود لباس هایت را تنت کردم، سربند روی کلاهت گذاشتم و مچ بندهای "یا حسینت" را را روی کاپشن چرمت قرار دادم. با احمد دایی حسابی طبل زدی و می گفتی داری آهنگ می زنی.   پشت به نور ، با احم...
22 آذر 1390

محمد سپهر و محرم 1432

معمولا در این ایام کسی درست و حسابی از دیگران احوالپرسی نمی کنه. اگه هم احوالپرسی کنه حتما در پایان سخنانش  می گه "لعنت بر یزید". گل مامان ما پارسال دهه اول محرم  در روستای خیر آباد بودیم. آنجا مراسم تعزیه مفصلی می گرفتند. حتی اسب و آورده بودند و با قهوه از میهمان ها پذیرایی می کردند. گل مامان وقتی تو گوسفندها را دیده بودی که سر بریده بودند، خیلی اشک ریختی تا جایی که دست روی سرشان کشیدی و گفتی: گریه نکن. بعد به من گفتی: مامان چرا سر گوسفندها را می برند. چرا علی اصغر را شهید کردندو چرا های دیگه که من مجبور شدم داستان کربلا و مظلومیت امام حسین(ع) و یارانشان را برایت هزار هزار بار تعریف کنم و تو باز بخواهی گوش کنی. نمی دونم از این...
21 آذر 1390