سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 25 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

تاج سر مامان

سفر به مشهد و شب عید

سلام خوشبوترین شکوفه دلم.سلام گل همیشه بهارم.واقعا دلم برات تنگ شده.گاهی احساس می کنم محمد سپهر مامان با تاج سر خیلی فرق می کنه.چون با محمد سپهر گل حرف می زنم ، بازی می کنم گلی گاهی حرف گوش می کنه با خنده های مامان می خنده اما تاج سر منتظره که فردا از امروز بدونه برای همین با گوشهاش همیشه آماده شنیدنه. گل گلی مامان امروز صبح که بردمت مهد دوست نداشتی اسباب بازی ات(ماشین پلیست) را به دوستت بدی، دوستت هم خیلی اصرار می کرد ناچارشدم بگیرم و به او بدم که تو خیلی ناراحت شدی و گفتی مامان اون همیشه می خواد اسباب بازی های منو خراب کنه ؟چرا بهش دادی؟تازه منو جریمه کردی که برات دوتا تخم مرغ شانسی بخرم.بوسیدمت و به خدا سپردمت. عسل مامان برات گفته بود...
22 فروردين 1391

همه چیز برای سفر !

  سلام گلگم  عزیز دلم صبح قشنگت بخیر و خوبی و خوشی.ایام تعطیللات هم تموم شد و دوباره باید زندگی به روال خودش بچرخه! درست چند روز مونده بود به عید مثل پارسال آماده شدیم که برای سال تحویل در حرم امام رضا باشیم برای همین در آخرین  روزهای سال  کارهای عقب مانده را انجام دادیم البته ناگفته نمونه که  متوجه شدم یکی از دندان های شما در حال پوسیدنه  ، اما هر جا رفتم که کاری صورت بپذیره به خاطر  آخرین روزهای سال نشد که نشد فقط تونستم دندانهایت را  برای معاینه  نشان دهم ووقت گرفتم برای بیست فروردین که دندانت پر شود.  تصمیم داشتیم  با مجید عمو (پسر عموی پدری ات ) با ماشین شخصی اش   هم...
15 فروردين 1391

گشت گذار محمد سپهر در خوانسار

سلام گلم خوبی !  برات گفته بودم در سفری که با هم به خوانسار رفته بودیم .  چون شارژ موبایلم تمام شده بود از همه صحنه ها نتوانستم عکس بندازم. برای همین با گوشی خاله عکس انداختم . این هم مابقی ماجرا  به روایت تصویر! تو و زینب خیلی با هم بازی می کردین. دست هم را می گرفتین و از سربالایی به سرعت پایین می آمدین. اینجا چوب به دست می خواستی بادام بتکانی و مثلا به دایی کمک کنی. برای اینکه سرگرمتان کنم رفتیم قسمت دشت تا الاغ پیدا کنیم و سواری! اما جای الاغ دوتا گاو سیاه گنده دیدیم. تو که اصلا از گاو نترسیدی ولی احمد می ترسید! آفتاب و ...واقعا گاوه دیدن داره! اینجا ...
19 مهر 1390

محمد سپهر در سفر به خوانسار

سلام گلم چند وقتی بود که بهونه می گرفتی چرا خوانسار نمی رویم .بهت قول دادم  وقتی مامانی از شمال بیاد ، با هم به خوانسار برویم. بابا هم می خواست بره ماموریت به خاطر اینکه نبود بابایی را بیشتر تحمل کنی چهارشنبه شب گذشته با مامانی و خاله زهرا و زینب خانوم راهی سفر شدیم . برای ساعت 22:30 شب  بلیط رزو کرده بودم. فردا صبح زود که خونه خاله رفتیم بهونه گرفتی که چرا همین الان خونه دایی نرفتیم. البته بهونه تو بجا بود چون دلت برای الاغ سواری تنگ شده بود. صبح همان روز به بازار رفتیم تا مقداری سوغاتی مثل: کشک، گز انگبین و عسل بخریم. اینجا کنار زینب خانوم نشسته ای! عصر همون روز به باغ رفتیم و کمی بادام چیدیم . فردای آن روز ب...
22 شهريور 1390

محمد سپهر بر می گردد!

  هر رفتی اومدی داره. یا به قول قدیمی ها نخود نخود هرکه رود خانه خود. با قطار به سمت تهران آمدیم. هرچند که دلت در مشهدبود. آنقدر خسته بودی که بی حال روی صندلی قطار نشستی و بعد از خوردن چیپس گرفتی و خوابیدی! شب بخیر عزیزم. خواب گوسفند ، کبو.تر ، موتور سواری، خواب خوش ببینی! ...
5 شهريور 1390

محمد سپهر در روستای پدری

  سلام گلم عزیزم.  تو روستا را خیلی دوست داری . چون هم آب و هوا خوبه . همین اینکه بابا و مامان پیشت هستند و حسابی بهت خوش می گذره. اینجا با   ماشین بولدوزر محمد نوه عمه ات بازی می کنی .  حسابی هوا گرم بود ولی مگه تو ول کن معامله بودی. کلاه سرت گذاشته بودی و با ذوق و شوق بازی می کردی! خاک بازی ، انگار راستکی راننده بولدوزر هستی و بایستی خاک ها را حمل کنی! ببین چه ژستی گرفتی! و اینجا مکانی آشنا و محلی برای گذراندن همه اوقاتی که تو در روستا هستی. مگه می تونی فراموش کنی. دیدن این همه گوسفند. و تو می شوی چوبان و آنها باید فرامین تو را گوش کنند. ویک عکس از صاحب خونه! ...
2 شهريور 1390

محمد سپهر در باغ پدری!

  به همرا بابا و عموجواد به سمت باغ رفتیم.تو حتی کبوترو ماشین بولدوزرت را هم با خودت آوردی! دائم ماشین را داخل جوی آب می انداختی و دنبالش می دویدی! کلی بازی کردی! اینجا هم پسته دیده بودی! اما جون مامان هنوز نرسیده بود که برات مغز کنم !  و چیدن انار نارس! دوباره بولدوزر.... گفتی مامان این گل چقدر شبیه خورشیده؟! اسمش چیه؟! برای اولین بار بود که گل آفتاب گردان را می دیدی! گلی که مثل خورشید به همه لبخند می زنه!. تو در اینجا هم بع بعی هارا فراموش نکرده بودی و برایشان علف چیدی! وانگور... خیلی خوشمزه بود. وقتی یک خوشه انگور چیدی با آب و تاب برام خوندی: " چه خوشگل ...
2 شهريور 1390

محمد سپهر و کبوترهای حرم

سلام گلم عزیزم . تو که سحر مثل مامان و بابا از خواب بیدار می شی و می گی روزه کله گنجشکی می گیری . چند روزی یه که  از سفر به مشهد برات صحبت می کنم. پس این یکی را هم گوش کن. سعی کردم که شب قبل تو رو زودتر بخوابونم تا فردا صبح زود به حرم امام رضا(ع) بریم. صبحانه نخورده راه افتادیم. عمه قمرت می گفت حداقل یه چایی بنوشید. از او اصرار واز ما انکار . توی راه کیک و آبمیوه خریدیم . سر قبر شیخ طبرسی رفتیم تا کیک وآبمیوه امان را بخوریم.    بعد رفتیم به سمت حرم. طبق معمول باز هم کبوتر دیدن و تو انگار نه انگار که همین دیروز کبوتر دیدی ! فکر می کنی عرض چند دقیقه تونستی کبوتر بگیری! کبوتر بازی چه کیفی داره! ...
22 مرداد 1390

محمد سپهر و حرم امام رضا(ع)

من و تو و بابایی به سمت حرم حرکت کردیم. انگشتر بابایی خراب شده بود و می خواست اونو تعمیر کنه بعد از پرس و جوی فراوان متوجه شدیم که بایستی به پاساژ " زیست شرق " برویم! تو چون توی مغازه های اطراف حرم هلی کوپتر دیده بودی دایم بهانه گرفتی و هلی کوپتر می خواهی! بهت گفته بودم که بعد از حرم برات می خرم چون اجازه نمی دهند اسباب بازی داخل حرم برده شوداما گوش تو به این حرفها بدهکار نبود! از باباخواستم که برات اسباب بازی ای که با سلیقه تو انتخاب می شود ، خریداری کند و تو یک هلی کوپتر آبی رنگ انتخاب کردی! نه انگار که تو قبلا از این اسباب بازی ها داشته ای !؟ همون جا مشغول بازی شدی.   وقتی به حرم امام رضا (ع) ...
12 مرداد 1390