محمد سپهر صاحب خانه می شود!
سلام گل گلی مامان .پنج شنبه ای بعد از اینکه ما از شنا برگشتیم بهونه کرده بودی چون پسر خوبی بودی و صبوری کرده تا ما از شنا برگشتیم ، بابا حتما برات هواپیما بخره. با با داشت حاضر می شد که با هم به فروشگاه برین که به ذهنم خطور کرد از قبل چند تا کارت خرید کتاب دارم. بعد از خوردن چای . با بابا رفتیم میدان ملت شهر کتاب.
تصمیم گرفته بودم مثل همیشه هرچی که خودت می خواهی انتخاب کنی. قطار ، ماشین (اونم از نوع تراکتور) ، کلبه و چند تا کتاب برچسبی از وسایلی بود که انتخاب کرده بودی. بابا هم مصر شده بود حتما برات میز تحریر بخره.هرچی گفتم که الان میز تحریر برای تاج سر کاربرد نداره. فایده ای نداشت از من اصرار و از بابا انکار. چون معتقد بود قیمت ها روز به روز بالاتر می ره والان وقتی می تونیم وسیله ای را انتخاب کنیم پس بهتره چیزی را بخریم که یه روزی به کار بیاد. بلاخره راضی شدم اما قضیه به این راحتی حل و فصل نشد .حالا بابا باید تاج سر را راضی می کرد که رنگ صورتی انتخاب نکنه.مثلا سبز را انتخاب کنه.اما مرغ تاج سر یه پا داشت که فقط رنگ صورتی. هرچی بابا دلیل می آورد که صورتی دخترونه است ، محمد سپهر می گفت: چه اشکالی داره حالا که ما پسریم دل نداریم.توی این تفاسیر نمی دونم چه جوری محمد سپهر راضی شد .گفتم مامان حالا از رنگ سبز خوشت می یاد گفتی: نه زیاد خوشم نمی یاد اما می ترسم بابا پشیمون بشه.الهی قربون این طرز تفکرت را برم. تو خوشحال بابت این همه وسیله جدیدی که خریدی من حیران که اینها را کجا جا کنم.
مابقی عکس ها را ادامه مطلب ببینید:
درب اصلی شهر کتاب:
محمد سپهر و میز تحریر!
پنجره ای رو به دریا باز است !
لطفا از در خونه وارد شید!
چه کیفی داره قطار بازی!