سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 25 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

تاج سر مامان

تولد گل!

1391/2/5 15:07
851 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز دلم تولدت بود.از ته دل  خوشحال بودم چون چهار ساليه كه  شاهد شكوفا شدنت هستم . شب قبل از خير آباد به مشهد اومديم ولي اكثر فاميل پدري ات در روستا بودند.گلي مامان بعد از اينكه حمامت بردم از بابا خواستم كه به نيت   تولدت شام پيتزابخوريم و بابا چون پيتزايي نديده بود كباب خريد و با پسرعمه هات خورديم.

فرداي اون روز كلافه كلافه بودم به خاطر چيزهايي كه تو نمي دونستي.به خاطر واقعيتي كه يه عمر باهاش دست و پنجه  نرم كرده بودم ولي انگار اين بار نمي تونستم تحمل كنم.خدايا چقدر روحم خسته ست.خدايا چقدر آدم هايي كه دور و برمان زندگي مي كنند در لباس بز اما صفتي گرگ گونه دارند.محمد عزيزم نمي خوام بگم به خاطر چه چيزي ناراحت بودم.دوست ندارم ذهن قشنگت را آشفته كنم.اول تصميم داشتم هيچي ننويسم.شايد تاخيرم  بي جهت نبود.بعد گفتم مي نويسم ولي رمز دار. اما  نه مي نويسم اما در پرده اي از اما و شايد.

شايد فردا كه تو بزرگ شدي و مرد شدي ، اگه حوصله ات قد كشيد كه اين مطالب را بخواني برايت توضيح بدهم .

تا آن روز خدا بزرگ است و من هميشه در كنارت مي مانم و مرد مرد با مشكلات دست و پنجه نرم مي كنم.

گلي صبح زود از خواب بيدار شدم ، دستشويي بردمت و مي خواستم كه جوراب پات كنم تا آماده بشيم براي زيارت امام رضا(ع) ولي تو نذاشتي جوراب پات كنم براي همين خودم آماده شدم و رفتم حرم و سيري گنبد طلايي آقا را ديدم و اشك ريختم وقتي برگشتم خونه ساعت 8 صبح بود و تو طلبكارانه منو نگاه مي كردي كه چرا نبردمت.

ناهار درست كردم و گفتم گلي مي تونيم باهم حرم بريم.چون بابا طول داد كه آماده بشه من و تو راهي شديم.و تو خوشحال و خندان از اينكه بابا را جا گذاشته ايم.بابا با محمد رفت كه بليط قطار بگيره  و من و تو به پابوس عشق رفتيم. برا يكبوترهاي حرم دونه ريختي و با هم نماز جماعت خوانديم و كلي آقا را صدا كرديم .همين طور كه خواسته هام را از آقا مي خواستم پرسيدي: مامان چرا برام تولد نگرفتي؟ومن گفتم كه ايام فاطميه (س) است و تو پرسيدي يعني چي؟ و من ماجراي گل و   در و ديوار را برايت تعريف كردم.با چشماني اشكي و بغضي خورده گفتي: مامان دلم براي پسر حضرت زهرا سوخت . مامان بعد از اون حتما برام تولد بگير يه كيك بزرگ كه هواپيما و موشك و قايق داشته باشه با يه هواپيماي راست راستكي و....

چقدر قشنگ از خواسته هات مي گفتي و من مونده بودم كه چطور خودم را به آرامش دعوت كنم و با روزگار بجنگم.

وقتي ناهار خورديم با بابايي رفتيم خواجه ربيع و به نيت تولدت دوتا اسباب بازي معمولي برات خريدم.تو با بابا رفتين خونه عمه و من براي نماز شب  و اينكه دلم آرام گيرد رفتم حرم .بعد از حرم به سرعت خودم را به خونه رسوندم تا آماده بشيم براي آمدن به تهران !

گلي شايد اين بار آخرين باري باشد كه به مشهد اومدم......

حرم آقا امام رضا

مابقي عكس ها را در ادامه مطلب ببينيد:

ححرم

حرم عشق:

حرم

و دونه براي كبوترهاي ....

كبوتر

ويك دل سير تماشا....

تماشا

به تماشا سوگند...

نماز

و خواجه ربيع...

زيارت

و صحني مبارك...

زيارت

آخرين نگاه من به گنبد طلا...

زيارت

تبصره:

عزيز مامان از نمايشگاه كتاب خواجه ربيع برات چند جلد كتاب : بزغاله بازيگوش  ، دس دسي گرگه مي ياد،  و چند جلد كتاب از همين شاعر و كتابي در خصوص نگهداري اسب ها برا ت خريدم.

خدايا من كه حرمت را دوست دارم، كي باشم كه بگم زيارت نه، كي باشم كه براي زيارت آقا قدم بر ندارم ولي....

خدايا دلم براي حرم يار تنگ شده ، دلم براي گريه هاي شبانه تنگ شده، دلم براي خودم تنگ شده  ، اما...

غير از تو چه كسي از حال من خبر داره....

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
5 اردیبهشت 91 18:12
سلام دوست عزیز.تولد گل پسری مبارک.خدا نکنه دلت رو اینجور غمدار ببینم.
در ضمن من اسم کاملتون رو وقتی خوندم که جایزه گرفته بودین.توی اون گزارش فقط یک زهره بود.
دیگه دیروز خواستم روز رادیو رو یه کم رسمی تر تبریک بگم این مدلی شد.
خصوصی رو هم چک کنید.

هميشه از برخوردت خوشم اومده.همينه كه مهربوني و توي دل بدجوري جا كردي.
مامان علي خوشتيپ
6 اردیبهشت 91 10:42
آبجي زهره جون؟دلم ريخت...چرا آخرين بار


ممنون از لطفت. هيچ موقع نمي شه سر حرفم بيايستم.

عمو روحانی
7 اردیبهشت 91 14:24
سلام. زیارت قبول دلاور . کاش میشد ببینمتون . حق نگهدارتون

ممنون عمو حاج آقا حتما ايندفعه كه مشهد اومديم ندا مي ديم.
مامان بیتا
7 اردیبهشت 91 20:44
عزیزم تولدت مبارک.
ولی 27 روز پیش که فاطمیه نبود؟؟؟

چرا دهه اول فاطميه بود و در مشهد دو روز جلوتر گرفته بودند.
محيا كوچولو
8 اردیبهشت 91 0:18
چي شد؟ چي شد؟ ما كه نفهميديم قضيه چي بوده؟سفر به اين خوبي، مشكلش كجا بود؟

اگه قرار بود بگم كه اينقدر در هاله اي از ابهام نمي گفتم/!
مادر کوثر
9 اردیبهشت 91 14:45
سلام مامانی
تولد تاج سر مبارک
وای چی شده عزیزم؟ نبینی غم و غصه داشته باشی

گاهي آدم دلش مي گيره چيز خاصي نبود

مریم مامان نخودچی
9 اردیبهشت 91 17:50

وای وای....
پس کامنت من کو.....
محمممممممممممممممممد....

مگه چيزي گذاشته بودي؟
مامان علی خوشتیپ
10 اردیبهشت 91 12:00
سلاااااااااااااااااام
خوبی زهره جون؟نگرانت بودم

نگراني چرا آسمان آبي و هوا خوش هوايي است.
اين دلتنگي حداقل براي ماه پيشه فقط دير نوشتم
مادر کوثر
10 اردیبهشت 91 15:17


ممنون
مامان آرینا موفرفری
10 اردیبهشت 91 16:25
عزیزم تولدت مبارک انشااله همیشه سالم و سلامت و شاد باشی گلم.ببخشید که دیر شده.

ممنون گلم
مامان آرمان
10 اردیبهشت 91 23:24
سلام دوستان خوب
اول از همه مغذرت بخاطر دیر کرد در تبریک تولد گل پسری...ما مسافرت بودیم و من دسترسی به اینترنت نداشتم

تولد
تولد
تولدت مبارک
مبارک
مبارک
تولدت مبارک

اون عکسی که با عنوان آخرین دیدار گذاشتید خیلی قشنگه...

امیدوارم که هیچوقت غصه تو دلتون جا نکنه
این بوسها را از راه دور میفرستیم برای گل پسر

ممنون عزيز دلم.توي خود تهران هم اينترنت مشكل داره واي به حال شهرستان ها.
انشاء الله هفته ديگه تولد درست و حسابي مي گيرم.ممنون از ابراز محبتت.
مامان پریسا
11 اردیبهشت 91 0:36
زیارت قبول باشه.
زهره جون خیلی زیاد شرمنده شدم که چند بار اومدی ولی من نتونستم بیام.
عزیزم چرا میگی آخرین بار؟؟؟؟؟؟؟

فقط يه دلتنگي كوچيك بود