گشت و گذار محمد سپهر در سرعين
عزيزم سلام صبح امروز به تهران رسيديم .هرچه اصرار كردم پيش ماماني بموني گوشت بدهكار نبود كه نبود . با وجود خستگي تمام بعد از خوردن صبحانه لباس هايت را اتو كردم و به سمت محل كار راه افتاديم.چون يه لقمه نان خورده بودي در مغازه كلانا در پارك وي برات صبحانه يه ساندويج بوقلمون خريدم تا گشنه وارد كلاس نشي.
گلي خاله جور كرده بود كه از چهارشنبه در سرعين باشيم.براي همين عصر سه شنبه زود وسايل را گذاشتم تا بعد از عروسي آقاي يزداني( همكار يا سرباز) بابا براي ساعت 23:30 دقيقه شب در ترمينال غرب باشيم و با ماماني و آبجي مريم(خواهر زاده ام) و خاله به اردبيل وبعد سرعين باشيم.
وقتي به ترمينال رسيديم در بغل بابا افتاده بودي و التماس مي كردي كه بابا تو هم با من بيا. بماند كه در عروسي خيلي شلوغ بازي در آوردي و به جاي اينكه با بابا مردانه بري پيشم در قسمت زنانه ماندي تا عروس خانوم را ببيني.چقدر زيز ميز و صندلي ها رفتي ومن با زور براي شام بيرونت آوردمت وجالب تر از اون كه وقتي عروسي تموم شد تورا به دست بابا سپردم تا با داماد احوالپرسي كنم كه بعله بگرديد دور تالار را كه از تاج سر خبري نيست.هر چي گشتيم پيدا نكرديم كه يهو شصتم خبردار شد كه نكنه محمد سپهر دوباره برگشته سالن زنانه.با عجله با وجودي كه مي ترسيدم ديرتر به ترمينال برسم پله ها را يكي دوتا كردم و خودم را به سالن رساندم كه گريه محمد سپهر را شنيدم كه مي گفت: من مامانم را مي خوام .اسم مامان من مامان زهره بود.بلند گفتم: محمد سپهر با چشماني اشكي نگاهم كردي و گفتي: مامان كجا بودي؟گفتم مگه تو پيش بابا نبودي كه گفتي: بابا نگفت كه تو پائيني و من به دنبال تو بودم.الهي قربون دل كوچكت برم كه زود مي شكنه.
بعد از عروسي به سمت ترمينال رفتيم و سوار ماشين شديم و بعد از كمي ميوه خوردن ، متكايت را گذاشتم و خوابيدي.
راننده كل دنيارا گشت تا مارا به مقصد رساند . چون مسافر نداشت ، او از سمت جاده شمال حركت كرد ، جاده سرسبز رشت و تالش و آستارا و بعد اردبيل.با آزانس خودمان را به هتل قصر رسانديم.بعد از كمي استراحت آماده شديم كه براي ناهار بيرون باشيم چون متاسفانه رستوران هتل خراب بود ناهار غذاي محلي خورديم . بد نبود كمي شهر را بگرديم گشتيم تا مسجدپيدا كرديم و نماز را خوانديم و بعد هتل رفتيم تا كمي بعد از استراحت بريم آب گرم نزديك هتل كه اصلا خوشم نيومد بماند كه محمد سپهر را هم با خودمان برده بوديم.
صبح روز بعد صبحانه كره محلي با عسل و نان سنگ خورديم و من و خاله پيگير تهيه بليط برگشت شديم. بعد برگشتيم و هتل و محمد سپهر را كه سرگرم تماشاي كارتون هاج زنبور عسل بود را آماده كرديم تا با هم به بازار بريم وبعد ناهار و بعد آب گرم.بماند كه محمد سپهر با اكراه آماده شد و دائم مي پرسيد كه چرا هاج نتونسته مادرش را پيدا كنه و چرا مادرش اونو تنها گذاشته.
بعد از خوردن ناهار و نماز اين بار رفتيم آب گرم "گاو ميش گلي" البته براي تاج سر يه اردك بادي خريدم تا بدنش كمتر بسوزد.
ناهار در سفره خانه سنتي سرعين:
مابقي مطلب را به همراه عكس ها در ادامه ببينيد:
به محمد سپهر كه حسابي خوش گذشت چون من دائم اردك اونو اين ور و آن ور مي بردم.بعد از آب محمد سپهر حسابي خوابش گرفته بود.بازور بيدارش نگه داشتم تا از آب بيرون بريم.
بيرون آب تخت گذاشته بودند، جايي را گرفتيم و سفارش فالوده بستني دادم .وقتي فالوه آماده شد محمد سپهر چشمهايش را باز كرد و مشغول خوردن شد، بعد آش دوغ سفارش دادم .خاله و مريم به سمت بازار روانه شدند كه من مجبور شدم تاج سر را براي دستشويي تا پاركينك ببرم. بعد برايش سفارش بلال دادم و خيابان ها را تا هتل پياده روي كرديم .
جمعه صبح بعد از صبحانه براي خريد به بازار رفتيم و براي گلي يه جفت دمپايي ، ساعت بن تن كه نورش بن تن را روي تصوير پخش مي كنه ، كلاه نقاب دار و فرفره خريدم.البته براي بابايي هم يك پيراهن ياسي خريدم.
بعد از ناهار كه تاج سر هوس جوجه كباب كرده بود براي نماز وارد يك ويلاي باغي شديم و نماز خوانديم در اين مدت هم تاج سر دنبال مرغ و خروس ها كرده بود.
دوباره آب گرم رفتيم و كلي با تاج سر بازي.بماند كه تصميم گرفتم وسط جوشش آب برم با سلام و صلوات وارد شدم.با وجودي كه خاله دستم را گرفته بود احساس كردم سرم گيج مي ره.حالم بد مي شد كه يهو متوجه شدم آزاده بهم مي گه:خودتو جمع و جور كن.خواستم به لبه آب برم و با عجله اين كارا شروع كردم وقتي به لبه رسيدم و پايم را از آب در آوردم.حالم بد بد بود كه متوجه شدم تاج سرم داد مي زنه حال مامانم بده كمك كنيد.از مريم خواستم برام آب خنك بياره.بعد از ثانيه هايي كه برايم يك عمر بود حالم بهتر شد.از نزديك عظمت خدارا ديده بودم.جوشش آب از دل خاك.آب گرم و... الله اكبر خدايا تو چقدر بزرگ و وصف ناشدني هستي ، به هر كه مي خواهي مي دهي و جز تو خدايي نيست.
ديروز عصر بعد از آب سفارش آش دوغ داديم و به سمت هتل حركت كرديم.بماند كه من چيزي را مي خواستم از بازار سرعين بخرم و راه را بر عكس رفتم و وقتي به خودم آمدم متوجه شدم زير باران من و تو گم شديم و هرچي گشتيم ماماني و خاله و مريم را نديديم.
فورا ماشين گرفتم تا هتل !
خداي من ، من دوتا چهارراه را اشتباه آمده بودم. بماند با عجله سوار آسانسور شديم و به طبقه چهارم آمديم و وسايل را جمع كرديم تا با ماشين هاي تعاوني به سمت تهران بياييم.
سفر خوبي بود هرچند كه جاي بابايي خالي بود.يه كم تركي ياد گرفتم و ياد گرفتم كه هميشه بايد روي پاي خودت بايستي!
تهران عروسي يزداني:
اتاق عقد:
محمد سپهر در مغازه عسل فروشي:
محمد سپهر و اردك بادي:
حركت به سمت آب گرم:
(نمايي از هتل):
رستوران سنتي و ديدن پرنده ها:
ناهار در رستوران سنتي:
بازهم تاب بازي:
موقع برگشت به تهران:
چون هوا سرد بود و باران مي آمد لباس گرم تنش كرده بودم
(ديشب ساعت 21 شب):