وقتي آرزوي كوچك تكرار مي شود.
سلام عزيز دل مامان چهارشنبه اي باز هم هوس رفتن به دماوند كرده بودي. اما فقط بايد يه روز ديگه صبر مي كردي كه ماماني اذن دخول مي داد تا به سمت دماوند حركت كنيم.
وقتي ظهر پنج شنبه بابا و دايي از سركار اومدن همراه ماماني به سمت يك تفريح خوب حركت كرديم. به قدري شوق رفتن داشتي كه صبح زود از خواب بلند شده بودي براي همين در مسير توي ماشين خوابيدي.
گلي مامان آرام بابا توي تشك گذاشتت تا سير سير بخوابي.حول و هوش ساعت 6 بعد الظهر بود كه بيدارت كردم كه بعدا بهونه نگيري چرا كم مونديم.
وقتي با ناز بيدار شدي اول از همه دنبال حلزون ها بودي كه چطور سرشان را از زير برگ هاي درخت آلبالو بيرون اورده بودند. بعد به بابا كمك كردي تا از بوته هاي خيار ، خيارهاي طرد و تازه را بچيني و بعد كمك كردي تا آلبالو ها چيده شود.
شب كمك كردي تا گوجه ها سيخ شود و زودتر جوجه كباب را به رگ بزنيم. خوشحالي ات دوچندان شد وقتي دايي كنار استخر نور افشاني مختصري را به پا كرده بود.
به اميد تكرار آرزو در بهار خواب خوابيدي.
صبح هم حسابي سير خوابيدي و بعد با فرغون جعبه هاي آلبالو را به خيال خودت جا به جا مي كردي.گلي مامان هميشه خوب باشي و خوش.
تاج سر و فريضه كمك :
مابقي عكس ها را در ادامه مطلب ببينيد:
خيار چيدن:
البته با كمك بابا :
بابا خيار را بگير:
واي دلم آلبالو مي خواد:
و شب تدارك جوجه كباب:
كمك يا بازي با فرغون:
و يه ژست ديگه :