محمد سپهر و احیا

سلام گلم عزیزم. طاعاتت قبول باشه .

دیروز که اومدم دنبالت خواب خواب بودی. طوری آهسته بغلت کردم که خوابت نپره. سوار سرویس شدیم به سمت خونه مامانی. حتی اونجا هم رسیدی. خواب بودی. من هم فرصت را غنیمت شمردم و با تو تا ساعت6بعداظهر خوابیدیم. شب می خواستیم با هم بریم احیا. تو دائم می گفتی مامان الان بریم. من بعد می خوابم ها.

تقریبا ساعت 12 شب بود که با خاله آزاده به سمت امامزاده پنج تن لویزان حرکت کردیم. قول داده بودی که خودت راه می آئیی و من فقط دست تورا می گیرم. قسمت بالای امامزاده تقریبا نزدیک مقبره شهدا نشستیم. کمی با ماشینت بازی کردی. از من خواستی کفش هایت را پاکنم تا بدوی. وقتی چند بار رفتی و آمدی. گفتی مامان یه چیزی بهت بگم . گفتم :دو تا چیز بگو گلم. با ناراحتی گفتی: یه خانومه گفته: هرجا که مادرت هست تو هم برو پیشش بشین. گفتم: خب مامان جون ،  راست گفته. در حالی که بهت کیک دادم تا بخوری گفتی یه بار دیگه میرم باشه. و دوباره رفتی. بعد آمدی پیشم و چشمهای قشنگت را بستی و خوابیدی. تا ساعت 3 سحر در امامزاده بودیم.بعد آمدیم خانه. مقداری بهت سحری دادم و خوردی.  از بس خسته بودی دلم نیومد بیدارت کنم . گفتم امروز پسر مامانی هستی و توی خونه می مونی.

گل مامان دعاهات قبول باشه.