سواري بر فندق!
عزيزدلم سلام ماه پسرم همه بود و نبودم.مني كه دوست ندارم خاري به پات بره. چهارشنبه اي تا منو ديدي گفتي: مامان زود زنگ بزن كه با بابا بريم اسب سواري منم توي سرويس به بابا زنگ زدم كه قبل از اينكه بريم خونه محمد سپهر اسب سواري كنه.بابا هم قبول كردبعد از تحمل كردن ترافيك به بابا رسيديم و با هم به سمت باشگاه سواركاري رفتيم.
گلي اول اسبهارااز اصطبل ديدي به چند تايي هم دست زدي كه من گفتم مامان دست نزن در جوابم گفتي: مي خوام نازشون كنم.گفتم : قبول ولي به صورتت نزن.
همين طوري كه سوار اسب بودي مربي ازت خواست اسب را تحويل بدي .ماهم اسب را داديم تا اينكه از بابا خواستم برات اسبي ديگه زين كنند كه خوشبختانه مديريت اونجا از همكلاسي هاي قديمي بابا بود و بعد از دقايقي اسب فندق را برات زين كردند.
دورت بگردم كه متوجه شدم از چشمهات آب مي ياد و در يه آن دستهايت را بر چشمهايت ماليدي .خواستم كه پياده شوي تا دست و صورتت را بشورم.بازهم از من اصرار و از تو انكار.صداي اذان مغرب محوطه را پر كرده بو د كه بابا خواست ديگه اسب سواري نكني ولي تو مي گفتي تازه فندق را پيدا كردي.دورت بگردم تمام چشمهايت پف كرده بود از بابا خواستم كمكت كنه تا زود از اسب پياده شوي.فكر كنم حساسيت در صورتت نمود كرده بود، بعد از خداحافظي زود برديمت دكتر و دكتر گفت: آلرژي به گردو خاكي بوده كه اسبها در آن دويده اند.گفت: به آب ببندمت يعني آب درماني خوردن چاي، آب گرم و آب پرتغال را توصيه كرد و شربتي نوشت و گفت: اگه بهتر نشدي حتما آمپول بزنم كه خداراشكر تا فرداي اون روز بهتر شده بودي.
تبصره: يه چند روزي بود كه گرفتار خريدن تخم مرغ شانسي دوباره شدي و منم با اكراه برات مي خريدم ولي اون روز قول دادي تا حتما برات قلكي را تهيه كنم و پول تخم مرغ شانسي را در آن بريزيم تا به زودي وسايل سواركاري را برات تهيه كنم.
اميد مامان:
مابقي عكس ها را در ادامه مطلب ببينيد:
دالي!
وبعد احوالپرسي با اسب ها:
وكمي خصوصي تر ناز كردن :
سواري:
مامان مي خوام سواركاري كنم:
عزيزم:
و
اسب معروف
فندق:
عزيزم داشت يادم مي رفت: اين مربي معتقد بود كه آموزش براي بچه ها از سن 9 سالگي شروع
مي شه اما تو چون خيلي علاقه داري از بابا خواستم هر از چند گاهي تفريحي سوار كاري كني تا بزرگ شي.تو هم قول دادي كه شير زياد بخوري تا زود بزرگ بشي.به اميد تحقق همه اين آرزوها!
الهي آمين