سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 20 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

تاج سر مامان

جنگ يعني همين !

1391/7/23 9:37
705 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيزم.

ديشب شب بدي بود.دوبار چيزي را كه مي خوردم در گلويم پريد.

يكبار به خاطر اينكه مشغول تماشاي پويا نمايي بودي و من مي خواستم كه كانال را عوض كنم (البته ذهنت را آماده كرده بودم) دوست داشتم با هم سريال دونگي را ببينيم ولي تو اصرار مي كردي كه پويا را ببيني .مي خواستم شهامت و جسارت را از پسر عاليجناب ياد بگيري ولي تو....

مشغول تخمه مغز كردن براي تو بودم  وتو از هول اينكه من كانال را عوض نكنم از بالاي مبل سر خوردي و افتادي زمين خدارحم كرد كه فقط جند قطره  خون از بيني ات اومد بيرون و گرنه من چه خاكي توي سرم مي ريختم.

سوزش تخمه اي كه در گلويم پريده بود را فراموش كردم و سراسيمه  از روي زمين بلندت كردم و غرق بوسه!

پيش خودم نشاندمت.مونده بودم كه به رئيس سازمان چي بگم افتتاح شبكه اي براي كودك خوبه ،  اما 24 ساعت برايش كارتون پخش كردن مضره !

احساس مي كنم اين هم يه ترفندي براي تعطيل شدن مغزهاست.چون بچه  از فعاليت و غذاخوردن مي افته.كنار تلويزيون بايد بهش ميوه بدي و قاشق قاشق  غذا  را در دهانش بگذاري.پس كي فعاليت كنه و نقاشي بكشه و كتاب بخونه.

گفتي گرسنمه زود و سريع غذايت را آماده كردم . موبايل بابا زنگ خورد شنيدم كه آهسته آهسته صحبت مي كند.نفهميدم كه چطور غذايت را روي مبل دادم خوردي ونفهميدم كه چطور لقمه هاي خودم را قورت مي دادم كه يهو احساس سوزش بدي كردم غذا در گلويم پريده بود از بابا خواستم كه به پشتم بكوبيد. مزه  گس خرمالو را احساس مي كردم.

به چشم خود ديده بودم وقتي كه عروس  بي تاب گرفتن تابوت همسرش هست .بوي دود ، بوي خون ، بوي اسفند سوخته اي كه مشامت را مي آزارد.صداي شيون و همهمه و جيغ.كافيست فقط اين خانواده با هم مشكلي داشته باشند  آنگاه مادر شوهر و عروس طلبكارانه طلب خود را مي طلبند.

گفتم :خفه شدم آب مي خواهم  .پدر با يك ليوان آب بالاي سرم ايستاده بود و آهسته مي گفت: چقدر بي تابي او كه خبر نداشت در ذهن من چي مي گذرد؟بوي گس خرمالو حالم را به هم مي زد و من   امروز از ماموريت متنفرم .از پروازي كه در آن صعودي نيست بيزارم از  رفتني كه درآن  برگشتي نيست هراسانم. آخه مامان  يه مادر چطور بچه اش  را بزرگ كند  وارد اجتماعش كند  و امروز نظارگر پرپر شدنش باشد.و دردناكتر از آن ، اينكه هيچ كس هيچي نداند. من معني تحريم را خوب مي فهم اما اميدان آينده ما چه گناهي كرده اند به چه جرمي دست از زندگي خود بشويند....

عزيزم الان كه دارم اين مطالب را مي نويسم  چشمانم نمناك نمناك است .

پسرم امروز دو شهيد سبكبال بر دستان خانواده اشان تشييع مي شوند.

دو شهيد آرام آرام به موطن اصلي خود بر مي گردند.دو خانواده از هم متلاشي مي شوند .دو همسر در داغ نبودي يار مي گريند و فرزندانشان طعم گس خرمالورا مي چشند و بر پيشاني اشان  حك مي شود بي پدري!

عزيزم مي خواستم شب زود بخوابي ولي نشد.

در تشكت دراز كشيده بودي .ديدي  من و بابا در هم ريخته بوديم .گفتي مامان هواپيما خراب بود يا خلبانش پرواز بلد نبود؟! گفتم : خلبان پرواز را  خوب بلد بود اما هواپيمايش خراب بود.در حالي كه مي بوسيدمت گفتم : محمد سپهر ديگه نمي ذارم خلبان شي.گفتي : چرا ؟ گفتم : جون دوست ندارم اينطوري شهيد بشي.

چشمهايت مثل الماس در شب مي درخشيد كمي فكر كردي و گفتي: جنگ يعني همين!

عزيز مادر!

جنگ

مادر 9:42 صبح

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مامان یکتا
23 مهر 91 9:54
وای عزیزم خدا رحم کرد مواظب خودت و مامان که دوست عزیز ما هست باش باشه گلم


عزيزمي دوستت دارم.
مادر کوثر
23 مهر 91 10:25
وای مامانی عجب پستی گذاشتیییییییییییییی

خیلی عالی بود

خیلی دوست داشتم

دلم میخواد هی بخونم



و ممنون از تبریک و کیک تولد. خیلی جیگر بود

حالا مامانیه خواننده از لب که بوس نمیخوای

بدون بوس هم برامون باز بیا بخون. باشه؟

حالا بدو برو خصوصی

عزيزم قابلت را نداشت كيك و آواز بهونه ست همه چيز براي دوست بودنه كه خداراشكر اونم حاصل شده.
مهسا
23 مهر 91 10:47
سلام مامان زهره جون چه قلم زیبایی دارید همه چی رو خیلی زیبا و با احساسات ناب مادرانه برای محمد سپهر جون می نویسید و تو ضیح می دید می بوسم دستای شما مادر مهربون رو بوسسس


عزيزدلم خودت با احساسي و همه چيز را با احساس مي بيني.
لحظه عبور
23 مهر 91 13:49
خب چرا این قدر کانال تلویزیون را عوض می کنید که بچه استرس داشته باشه.درسته که بچه های امروزی لوسن اما مامان های مهربان و احساساتی هم باید مراعات بکنن دیگه... انشاا... بزرگان کاری نکنند که این بچه های لوس امروزی جنگی را از نزدیک لمس کنند.


ممنون كه به ما سر زدين انشاء‌الله جنگ تكرار نشه .
مامان علی خوشتیپ
23 مهر 91 14:45
آخی بمیرم الهی.تو رو خدا مواظبش باشین
این دوشهیدی که گفتید کی بودن؟من خبرشو نشنیدم
خیلی زیبا نوشته بودی زهره جون...


ممنون عزيز دلم چشم مراقبش هستم .
زهرا از نی نی213
23 مهر 91 15:07
قشنگ بود
دلم گرفت اما...
دیروز به علی میگفتم راجع به احساس مادرانه ی مادران شهدا خانواده های شهدا راجع به غم عظیم داغ فرزند که چه قلب بزرگی باید داشته باشی که او را محیای شهادت کنی...که پروازش راببینی و بگویی سربازی بودکه در راه حسین(ع) دادم.من یه مادرم وبا حس مادرانه دارم دو تا پسرامو بزرگ میکنم میفهمم که چقدر با عشق بچه بزرگ کردن و جلوی گلوله فرستادن سخته چقدر من در مقابل این خانواده های شهدا مخصوصا مادران شهدا شرمسارم... از ناتوانی ام در عشق به فرزند... میفهمم که هیچ چیز
جبران گل پر پر شده شان را نمیکند.میفهمم همدردی و ارزش قائل شدن برای خون شهدا حداقل چیز و ناچیزترین هست...از خدا برایشان صبرجمیل آرزومندم

من كه اصلا اين حس را نمي تونم درك كنم . براي همين نمي تونم بگم خدا بهشون صبر بده.حس سختيه !
زهره مامان نیایش
23 مهر 91 16:25
عزیزم مادر یعنی همین دیگه همیشه بی تاب و نگران بچه اشه حتی وقتی مرد میشه خدا به همه مادرهای داغ دار صبر بده و خودش مراقب همه این نو گل ها باشه به دستای خدا میسپارمت محمد سپهر تاج سر زنده باشی همیشه


ممنون عزيز دلم خدا هيچ مادري را داغدار نكنه
زهره مامان نیایش
23 مهر 91 16:25
تلویزیون بیش از حد دیدن واسه بچه ها واقعا مضره خیلی بده خیلیحتی شبکه پویا


كاملا با حرفتون موافقم
مامان زهرا
23 مهر 91 17:08
سلام گلم
خوبید
خدا را شکر به خیر گذشت
مادر بودن کلی سخت است

ضمنا قبلا براتون خصوصی رمز را گذاشتم
شاید سراغ اخرین نظرات نرفتید
اگه میشه الان دوباره چک کنید چون دوباره براتون می ذارم


حتما عزيزم چك مي كنم.
مامان محمد
23 مهر 91 18:15
سلام محمد سپهر جون خوبی خاله؟
سلام زهره جون؛عزیزم خییییییییلی قشنگ نوشتی ولی تو رو خدا مواظب خودت باش،مواظب محمد سپهرمونم باش،خیلی دوستتون دارم.
بوووووووووووووووس.


عزيزم ممنون كه به ما لطف دارين
مامان نازنین زهرا
23 مهر 91 19:42
سلام خدا رحم کرد بچه هست دیگه عشق و علاقشون کارتون هست.


حرفتو قبول دارم
فریبا
24 مهر 91 0:59
خیلی خیلی وحشتناکه و وحشتناکتر اینکه کسی به فکر تغییر ِ این اوضاع نیست...


عشق مهمه عشق به فرزند عشق به همسر عشقي كه خداكنه جاش هيچ وقت خاكستر نشه
مامان نيما
24 مهر 91 10:08
عزيزم من خبر دو شهيد رو نشنيدم ميتوني بيشتر توضيح بدي
عزيزم خيلي خوب نوشتي اگه بچه هامون كارتون نبينند توي اين آپارتمانها چيكار كنند زياد به پسر گلم گير نده


گاهي خبر شهادت مي ياد ولي به گوش نمي رسه.من مخالف كارتون ديدن نيستم ولي مخالف اينكه همش پاي تلويزيون بشيني و همه كارتون ها را ببيني هستم.
مامان نيما
24 مهر 91 10:10
راستي خاله نرگش و پنگول پنجشنبه 7/27 ميان شهر قدس (قلعه حسن خان) ساعت 7/5 بعداز ظهر اگه خواستي بيا


عزيز دلم .ممنون از اطلاع رسونيتون
مامان پریسا
24 مهر 91 12:14
چه خبر بدی.

خدا نگهدار همه باشه


منون عزيز دلم
مامان مجتبی ومحمدرضاومهدیار
24 مهر 91 15:12
سلام محمدرضا من هم همینه فقط میخواد پویا نگاه کنه خدا راشکر که چیزیش نشد


معتقدم بچه ها را خدا به خوبي حفظ مي كنه
عمو روحانی
24 مهر 91 19:27
سلام. چه عکس نازی
سلام ممنون .چشماتون قشنگ مي بينه


باراز سلام
25 مهر 91 0:23
سلام
حرف دل مارا زدي زهره خانم بابا خونه ما همیشه دعوایه بخاطر این شبکه
هر چیزی اندازه ای داره بچه ها هم که سیری ندارن از برنامه کودک



خونه ما دعوايي نيست مطيع امر گل پسر هستيم و از وقتي خونه مي رسيم تا 12 شب پويا نمايي مي بينيم.ولي مي خوام ديگه نذارم زياد سرگرم اين شبكه بشه بايد ذهنش را مشغول مسائل ديگه اي بكنم
سعيد
25 مهر 91 6:59
سلام
خوبين؟
اومدم و خوندمتون و از اينكه محمد جان سر حالن خيلي خوشحالم.
بالاخره هر بلاتي سر ما مياد از همين بچه ها مياد
به قول بعضيا
چين و چروك ارثيه اما از بچه ها به پدر و مادر به ارث ميرسه!!!!
تا بعد

سلام به نكته قشنگي اشاره كردين.موفق باشين گل پسر را ببوسين
ستاره زمینی
25 مهر 91 8:51

خدا را شکر بخیر گذشت.
شبکه پویا دردسر ساز شده.


عزيزم درست استفاده كردن مهمه كه بچه ها نمي ذارن