از برف بازی سید در تاسوعای حسینی تا دزدیده شدن اسکوتر
عزیز دلم همه مشغول آماده کردن وسیله پذیرایی از عزادارن حسینی بودند ما هم تازه رسیده بودیم ، وقتی چشمت به برف افتاد از خوشحالی داشتی بال در می آوردی آنقدر بازی کردی که همه لباسهایت را با خاک و گل یکی کرده بودی. هر چی گفتم الان دسته زنجیر زنی می رسه فایده ای نداشت ، تا اینکه عزاداران به سمت تکیه آمدند و تو هم مشغول زدن سنج شدی .
البته به تکیه تیدجان هم رفتیم که تعزیه را ببینی.برات جالب بود که ماجرای کربلا را باز هم بشنوی و ببینی.چقدر برای علی اکبر حسین ناراحت شدی که شهید شد .در حین تعزیه هم بی وقفه سوال می پرسیدی که چرا دشمن این کارا را می کنه؟چرا علی اکبر شهید می شه؟چرا دشمن آب را به روی یاران امام حسین می بنده و چرا علی اصغر شهید می شه؟
وقتی به تهران برگشتیم ، داشتم وسایل را دم درب خونه مامانی می گذاشتم تا بابا اونارو عقب ماشین بذاره که زودبه خونه خودمون بیاییم تا خودمون را برای یه روز کاری آماده کنیم .بعله اسکوتر را دم درب گذاشتم تا برم ساک را بیارم در عرض چند دقیقه متوجه نشدم کدام بی انصاف و بی وجدانی اسکوتر را با خودش برده بود.البته نمی دونم چرا اول به سمت اسکوتر رفتم اینکه دراین مدتی که بابا ماموریت بود گوشه حیاط مامانی جا خوش کرده بود و آزارش متوجه کسی نشده بود.نمی دونم شاید تقدیر این بودکه با دست خودم به آقا دزده کمکی کرده باشم ......وقتی متوجه این موضوع شدی خیلی گریه کردی تا همین الان که همین مطالب را می نویسم بهونه اسکوتر را می گیری شاید باورت نشه خودم هم باورم نشده اسکوتر را دزد برده همش احساس می کنم برش می گردونن اما در این دوره بی خبری خیلی بعیده کسی انصاف داشته باشه که مال دیگری را برگردونه.اسکوتر خاطرش برای خودم هم عزیزه چون از سفر کربلا برات سوغاتی آورده بودم.الان که فکر می کنم با چه ذوق و شوقی خریدمش و در چمدان جاش دادم و چه جوری اون چمدان سنگین را با خودم حمل کردم و ار مرز عراق عبورش دادم دلم بیشتر می سوزه.البته فدای سرت عزیز دلم برات بهترش را می خرم به شرطی که قول بدی دیگه بی قراری نکنی!
اولين برف!
مادر ساعت :9:55 صبح
در دسته مشغول زدن سنج بودي!
اگه گفتي سيد داره چي تماشا مي كنه؟!
بعله اينجا تكيه روستاي تيدجان و شما مشغول ديدن تعزيه هستي
ويك نما از سفيدي برف!