نه يه هواپيما 4 هواپيما !
امان امان امان ! امان به ضريب 1000 از بهونه هاي تو براي درست كردن كاردستي دهه فجر !بد جوري گير داده بودي كه برات كاردستي هواپيما درست كنيم . چند بار گفتم حتما بايد هواپيما باشه حق به جانب مي گفتي :نه موضوع آزاده ولي من هواپيما مي خوام .
روز پر كاري را گذرانده بوديم هم در استوديوي برنامه شركت كرده بوديم هم اينكه وقتي به خونه رسيده بوديم پاتو توي يه كفش كرده بودي كه حتما بريم باشگاه سواركاري و چند دوري اسب سواري كني ! خيلي خسته بوديم، دوست داشتم زودتر همگي بخوابيم اما فكر كنم ساعت 11 شب بود كه چشمهاتو پر از اشك كردي و گفتي : مي خواين بازم پرهام براي صف ناهار خوري مهد جلوي من بايسته و پز بده كه باباش تانكر درست كرده !(چند بار برات گفتم تانك ولي همش تكرار مي كني تانكر چون مي گي براي كاردستي اش دوتا لوله درست كرده)
دوتا هواپيما و قايق بادباني قشنگ كه براي تولد چهارسالگيت درست كرده بودم را برداشتم و با كمك خودت عكس هاي حضرت امام خميني و تصاوير مربوط به انقلاب و جنگ را برش زديم و اونارا به هواپيماها و قايق ها چسبونديم و قول دادم كه حتما برات هواپيما درست كنم.
از بابايي خواسته بودم كه اگه همكاراش بلدن زحمت اين كاررا بكشن ولي درست يه روز مانده به اتمام مهلت كاردستي ها وقتي كه شب ميمهان داشتيم ، نه تنها از ميهمانمان خواستيم كه هواپيما درست كند بلكه از يكي از همكاران بابا كه خونش نزديكمان بود درخواست كرديم و با اصرار من دايي هم تن به ساخت اين هواپيما درست زماني كه دستش توي رنگ كردن خونه حنا بسته بود ، داد.
يعني صاحب چند هواپيما شدي حسابش از دستم خارج شد .هواپيماي پسر عموي بابا بيشتر به درد خونه مي خورد تا نمايشگاه و بازديد عموم!هواپيماي همكار بابا تازه فردا آماده مي شد و فكر كنم ساعت 11 شب بود كه دايي پيغام داد كار ساختش با چوب تمام شده و ما صبح آن را همراهمان كرديم .اما به خاطر بار زياد ي كه من با خودم حمل مي كنم و بغل كردن شما به خاطر خوابتان ، چرخ هاي هواپيما چون از فوم بود ترك برداشت به خاطر اينكه بيشتر بخوابي با هم به سمت زيارت عاشورا آماديم . بعد از زيارت عاشورا هواپيما را به محل كارم آوردم كه خوشبختانه همكارم ابوذر نويد داد كه مي تونه اونو از اولش بهتر تحويلم بده!
ساعت 12 ظهر بود كه دوان دوان به سمت مهد اومدم خداخدا مي كردم كه خواب نباشي ، درب اتاقتون نيمه باز بود سرك كشيدم ، توي رختخوابت دراز كشيده بودي گفتم پاشو مامان هواپيمايت آماده شد .با خوشحالي توي دستت گرفتي اما خوشحاليت ديري نپائيد كه تبديل به ناله شد مثل ابر بهار اشك مي ريختي كه مامان اينو تحويل مهد نديم زود لباسامو بپوش كه بريم خونه تا با اين هواپيما بازي كنم
واما عكس كاردستي ها به ترتيب غير از كاردستي همكار بابا كه هنوز رنگ نشده:
كاردستي ساخت مامان:
كاردستي ساخت پسر عموي بابا:
كاردستي ساخت دايي:
(البته برچسب هاش مال همكارم ابوذره)
يه مژده براي تاج سر به خاطر يك مسئله اي يه وب جديد ساختم حتما بهش سر بزنين و براش نظر بذارين باور كنين امروز حسابي مشغول شدم
http://mohammad-sepehr.blogfa.com/