چقدر دلم مي خواست مرد باشم!
وقتي يه جوجه آخوند كسي كه درست همسن و سالم بود تونست سر 60 نفر را شيره بماله ! پول گزافي بگيره و يه ذره خدمات نده... چقدر دلم مي خواست مرد باشم و بهش بگم تو آخوند نيستي تودزدي در لباس روحانيت!
وقتي كه قرار بود ، لحظه تحويل سال در حرم امام حسين (ع) باشيم ولي خلف وعده كرد، ماراچرخوند و چرخوند ...تا نصفه راه كربلا برد....بعد دوباره مارا به سمت نجف راهي كرد به اين بهانه كه مي خواد بهترين هتل را برامون توي كربلا بگيره...دلم مي خواست مرد باشم چشم به چشمش گره بزنم و بگم خيلي پستي!
حرم معشوق!
وقتي توي مسير نه خودش از امامان صحبت كرد...نه مداحي داشت كه مارا به فيض برسونه ...وقتي براي پيرمرد پير زن هاي كاروان ، گاري جور نمي كرد و مي گفت وظيفه ام نيست و ما مثل آوارگان فلسطيني ساك به دست از اين خيابون به اون خيابون مي رفتيم تا آقا برامون جايگاه مناسبي را براي استراحت پيدا كنه ...وقتي قول داد مارا سامراء ببره بعد گفت:بايد نفري 30 تومان بدين تا اين كار را بكنم ..وقتي همه چيز را نصفه و نيمه كرد حتي دلش به حال زيارتمون نسوخت اعمال مسجد سهله و كوفه را در يه نصفه روز انجام داد..نذاشت شب جمعه در حرم حضرت علي باشيم و دعاي كميل گوش كنيم و سراسيمه توي اون همه ترافيك مارا راهي كربلا كرد....وقتي در بدترين جامارا اسكان داد ....وقتي بدترين غذا و تغذيه را برامون مهيا مي كرد. چقدر دلم مي خواست مرد باشم....و بزنم توي گوشش و بگم حداقل اين لباسو از تنت در بيار تا اعتقاداتمون خراب نشه ..
وقتي احساس كردم چقدر از احساسات پاك مردممون سوء استفاده كرده از كساني كه عاشق زيارتن و دوست دارن موقع سال تحويل در حرم امامانشون باشن حداقل نفري يك و دويست تيغ زده ، تا جايي كه تونسته دوتا كاروان را همزمان با هم هدايت كنه ، يكي زميني يكي هوايي ، با كمترين خدمات رفاهي ...چقدر دلم مي خواست مرد باشم و....
هنوز يادم نرفته كه دم مرز اصلا دلش با كاروان نبود..خودش رفت اون ور مرز و ما ساعت ها اين ور بوديم تا كارا درست بشه..اونقدر بي خيال كاروان بود كه نفهميد بين نيروي ارتشي عراقي با آدم هاي كاروان درگيري پيش اومد .....
هنوز يادم نرفته كه وقتي بغض دلم، اشك چشمم شد و دوان دوان با وجودي كه بغلت كرده بودم به سمت حرم حضرت ابوالفضل(ع) دويدم و يه دل سير گريه كردم و رو به همسري گفتم : گناه ما چي بود كه گير اين آدم افتاديم ؟نكنه به خاطر اينكه سال تحويل در حرم امام رضا نبوديم اين طوري روزگار برامون رقم خورد، نگاتو به زمين دوختي و گفتي:همش تقصير من بود...مامان منو ببخش ..من گفتم بيام كربلا...بغلت كردم وزار زار گريه كردم و گفتم :گل پسر تاج سر اين چه حرفيه مي زني توعاقبتمون را بخير كردي....شايد خيري بوده....
هنوز كه هنوزه....مي گي : مامان دوباره با كاروان نريم سفر...وقتي عازم مشهد بوديم، با ترس گفتي: مامان با كاروان مي ريم..وقتي مطمئن شدي خودمون مي ريم نفس راحتي كشيدي و گفتي : من ديگه دوست ندارم اون آخونده را ببينم.
نمي دونم آقاي.....درسته اسمتو به زبون بيارم.....خيلي دلم مي خواست گزارشي بنويسم و بدم روزنامه جام جم اونو چاپ كنه يا به بچه هاي 20:30 يا پيك بامدادي بگم ازت گزارش بگيرن....اما دلم نيومد.....گفتم شايد ادب شده باشي...تو كه دلت خواست با اين كار پرايدت را تبديل پژو كني متراژش خونه ات را بيشتر كني..مي دونستي اين لباس چقدر حرمت داره وروزي آدم ها را فقط خدا مي ده.
باوركن فيلم "مارمولك"را براي امثال تو ساختن. ...چقدر دلم مي خواست مرد باشم وهمه اين حرفها را برادرانه بهت بگم و بگم در اشتباهي حاجي....آخرت را با دنيا معامله نكن...از ما كه گذشت..اما اين پول ها خوردن نداره....
تبصره:خداراصدهزار مرتبه كه زن آفريده شديم .....بعله چندروزه ديگه روزه زنه ...منتظر غافلگير شدن از ناحيه همسر يا بچه اتان باشيد!
البته شنيدم دم گوشي به بابايي گفتي :روز مادر براي مامان يه انگشتر بخريم ،قربون اون دل كوچكت برم كه به فكرمي!
مادر ساعت 8:29