اولين تشويق تاج سر توسط معاونت صدا!
عسل دلم سلام ، خوبي امروز مي خوام از اولين تشويقت توسط معاونت صدا صحبت كنم. مامانت بله خودم را مي گم به عنوان بانوي نمونه معاونت انتخاب شده بود.براي همين مي خواستن توي جشني كه روز چهارشنبه 18 ارديبهشت برگزار مي شه تشويقمون كنن.
يادته قبلا در جشنواره "طنز و تبسم"كه برده بودمت خيلي گريه كردي كه چرا به من جايزه ندادن! آخه گلي من كه مقاله ننوشته بودم.براي همين بهترين بهونه بود كه اسمتو آفيش كنم و تو هم بيايي و خوشحال بشي. وقتي به مربي ات گفتم ساعت 13 مي يام دنبال گل پسري گفتي: مامان براي خاله تعريف كن كه مي خوام بيام تشويقت كنم.قربونت برم كه واقعا منو دوست داشتي تشويق كني.
راس ساعت 13 اومدم دنبالت ، بعد از ديدت كارتون بره ناقلا رفتيم سالن. خوبه كلي سفارش كرده بودم كه آروم باشي و.....وگرنه معلوم نبود چه بلايي سرم در ميآوردي؟
اون از اينكه رفتي رديف صندليهاي جلو (صندلي هاي مخصوص مديران) نشستي! هرچي گفتم بيا عقب گفتي:نمي يام عبق! تا اينكه آقاي كاظم زادهمدیر شبکه جهانی صدای آشنا وساطت كرد و گفت:اشكال نداره بذارين بچه راحت باشه .
اون هم از اينكه دائما از سالن بيرون مي رفتي و منم مجبور بودم دنبالت بيام بيرون كه دسته گل به آب ندي!
تازه نمي دونم اين زبون درازي را ازكجا ياد گرفته بودي كه تحويل همكاران مامان مي دادي! هزار بار خودم را لعن و نفرين كردم كه اي كاش باخودم نمي آوردمت....چاره اي نبود بايد با خونسردي و لبخند آرومت مي كردم تا مبادا خدشه اي به عنوان "بانوي نمونه" بزنم!
حسابي زيز ذره بين بودم ، گرمم شده بود....حمد و سوره بود كه زير لب زمزمه مي كردم....بلاخره مثل پسراي گل اومد ي و كنارم نشستي. البته من توي مسابقه حضوريهم شركت كردم و برنده شدم...تا اينكه نوبت اهداي جوايز بود....دستمو گرفتي و با ذوق و شوق خاص اومدي بالا.
براي بار دوم كه روي سن رفتيم ...مجري برنامه گفت: اسم آقازاده كه دوست داشتن مامانشون برنده باشن چي هست؟منم با افتخار گفتم : سيد محمد سپهر كه آقاي صوفي(معاون صدا) با گفتن:احسن منو تشويق كردن. و خم شدن و روي محمد سپهر را بوسيدن .خانم وكيلي هم ازفرصت استفاده كردن و گفتن: محمد سپهر كوچكترين مجري برنامه "سلام كوچولوست" و اين براي دكتر صوفي جالب بود!
جايزه اول يه هديه كارت 100 هزار توماني بود كه به بانوان نمونه اهدائ مي شد.جايزه مسابقه هم هديه كارت 30 هزار توماني بود كه من جلوي جمع اونو به محمد سپهر دادم. آقاي صوفي كه ديدن من كارت را به محمد سپهر دادم زود يه كارت ديگه به من دادن و گفتن: بچه بايد تشويق بشه .اونجا بود كه خستگي از تنم رفع شد و گفتم :خوب شد كه تورا با خودم آوردم و تا ديده بشي.
تبصره: وقتي متوجه شدي مديريت راديو با آقاي صوفي ست ، با لحني كه انگار متوجه سختي كار مي شي گفتي: مامان خيلي سخته كه ايشون به تنهايي اينهمه كار انجام مي دن! مامان كار ايشون خيلي مهمه!
عجب از اينهمه سياستي كه تو داري! اي كاش منم مثل تو عاقل بودم......
عكس ها را در ادامه مطلب ببينيد:
مادر ساعت 10:59 صبح
عكس هاي روز جشن روز زن:
ببين چه كار مي كردي؟!
و قائم موشك بازي!
اينجا شدي پسر مامان!
و ذوق و شوقش اينكه لاي چادرم بره و بيرون بياد....
البته خيلي از عكس ها تار شد .زماني كه محمد سپهر لاي چادرم خودش را پنهان ميكرد..احساس كردم آقاي صوفي هم دلش براي چادر مامانش تنگ شده...دلش براي
بازي هاي كودكانه اش تنگ شده...خدايا به همه مادرا سلامتي بده..تا اگه روزي هم دل ما تنگ شد....دچار عذاب وجدان نشيم كه خوب بچه اي نبوديم....