سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 20 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

تاج سر مامان

هديه هاي فرشته به محمد سپهر

1392/6/23 15:06
598 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز دلم ، خوبي چند وقتي يه كه دست به قلم براي نوشتن خاطرات قشنگت نبردم....وگرنه كه كار مامان نوشتنه .....خبر ، گفتگو ، گزارش..چيزي كه تموم نمي شه همين نوشتنه... دور و برت پراز تيكه هاي كاغذه كه نوشته مي شه و تاييد مي شه و ارسال مي شه.

عزيزم توي ماه رمضان نشد كه برات چيزي بنويسم ..ساعت كاري كم بود و مجبور بودم تند تند به كارها برسم....بعد از اون هم انگار اين كار تمومي نداره..احساس مي كنم دوتا كار تمومي نداره يكي كارهاي مربوط به روابط عمومي يه ودومي كارهاي خونه ..هر چقدر هم تلاش كني بي فايده ست..فقط مي توني ذهنت را آماده كني كه تحمل همه چيز را داري واين خود هنره!

عزيزكم خيلي اتفافات افتاده كه سعي مي كنم برات چند خطي در آينده بنويسم.....

گلي يه چند وقت بود كه دوست نداشتي سربرنامه" سلام كوچولو" حاضر بشي..يه روز به دليل خواب ، يه روز هم به خاطر اينكه چرا همش بايد تو  شعر بخوني ؟ فكر كنم جند جلسه سر برنامه حاضر نشدي هرچي باهات صحبت كردم فايده اي نداشت.....خروست يه پا بيشتر نداشت......التماست كردم نه به خاطر من بلكه به خاطر خودت....دوست نداشتم چيزي را كه به سختي بدست آوردي به همين راحتي ازدست بدي....البته من دوست ندارم چيزي را بهت تحميل كنم ولي براي آينده بهتر بايدلحن وبيان خوبي داشته باشي وبتوني با كلامت حقت را بگيري.

گلكم به ذهنم رسيد از فرشته كوچولو كمك بگيرم.همون فرشته اي كه همه بچه ها را دوست داره وبراشون هديه مي بره.

يه بار برات خمير دنداني كه دوست داشتي خريدم..يه بار هواپيما ، تانك پلاستيكي ، هلي كوپتر ، موتور ، تانك اهني ، ماشين لامبور گيني ، حوله دستي ......

 وتوبه من اعتماد ميكردي وچيزهايي كه دوست داشتي به هم مي گفتي و من مي خريدم و كادو پيچشمي كردم و داخل كيف خانم وكيلي مي ذاشتم تا او بهت بده و بگه فرشته كوچولو ..چقدر دوست داره..تو هم به موقع سر برنامه حاضر مي شدي و شعر مي خوندي و به حرف خانوم وكيلي گوش مي كردي......چقدر دلت قايق مي خواست ومن نتونستم برات پيدا كنم....البته بماند كه دوست نداشتم شرطي بشي....فكر كردم و فكردم تا به اين نكته رسيدم به جاي اسباب بازي برات پول توي پاكت بذارم..وپاكتو تزئين كنم و از طرف فرشته كوچولو يه خطي برات يادگاري بذارم.....

عزيزم هميشه خوب باشي و خوش....

واينكه خدا كنه تلاش هاي من به ثمر برسه.....

دوستاي خوبم ممنون كه به يادم بودين.......منو ببخشين كه پست و  نظري نذاشتم..سعي مي كنم دوباره به روز شم....

سيد محمد سپهر در استوديوي برنامه "سلام كوچولو"!

    مادر ساعت 15:05       

 

            

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان سونیا
23 شهریور 92 15:45
سلام بانو خیلی خوشحال شدم از دیدن نظرتون و پست جدیدتون خدا رو شکر که حالتون خوبه و همینطور محمد سپر عزیزم خوبن و فقط یک کوچولو با باجرای برنامه اشون مشکل دشتند که اونم با کیاست و فراست فرشته مهربون به خوبی حل شده انشالله که دیگه با همچین مشکلی روبرو نشید و گل پسر خودش با ذوق و شوق راهی استودیو بشه و برنامه سلام کوچولو رو به موقع و با شور و اشتیاق اجرا کنه
سالم و سعادتمند باشید


عزيزدلم ..ممنون كه با بند بند وجودت برام وقت گذاشتي و خوندي......خاطره خيلي زياده....گرفتار بودم كه نشد بنويسم....واحساس مي كنم اين مشغله تمومي نداره..ولي ديگه نمي ذارم بر من غلبه كنم....خيلي دلتنگ اينجا شدم...دوستتون دارم...يه عالمه
مامان سونیا
23 شهریور 92 15:55
ما هم دستتون داریم یه عالمه
تقدیم به مامانی مهربون وگل پسر قند عسلش که از بهترین دوستان ما هستند

*.¸.*´
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•
_____****__________****
___***____***____***__ ***
__***________****_______***
_***__________**_________***
_***_____________________***
_***_______ـــــــــــ_________***
__***___________________***
___***_________________***
____***______________ ***
______***___________***
________***_______***
__________***___***
____________*****
_____________***
______________*



ممنون عزيز دلم
مامان سونیا
23 شهریور 92 16:05
وای نه این اصلا از عهدم بر نمیاد نمیتونم نیم ساعت چهل دقیقه راه بچه خواب رو بغل کنم کمردردش بماند نفسم بند میاد نمیتونم راه برم نمیدونم چرا ولی از بچگیم همینطورم همینجوریشم دو قدم راه میرم قلبم میگره و نفسم بند میاد حالا اگر بخوام یک بچه رو هم بغل بگیرم که اصلا نمیتونم راه برم نهایت ده دقیقه بتونم این کار رو بکنم نه بیشتر و بعدشم سونیا خوابش خیلی سبکه به محض این که بخوام لباس تنش کنم بیدار میشه و خوابش میپره باز قبلا که نزدیک بودیم به عزیز جونش میرفت اونجا همون موقع میخوابید ولی الان چون نیم ساعت راه میاد دیگه میره اونجا هم خوابش نمیبره تا دو سه ساعت بگذره بازی و بدو بدو بکنه تا بتونه بخوابه به هر حال خیلی ممنونم از توجه وپیشنهادتون ولی واقعا برام همچین کاری میسر نیست و تنها کاری که از دستم برمیاد غصه خوردنه

الهي ماماني من يه عمره كارم اينه ...توي خواب لباس توي تن محمد سپهر مي كنم....سرپاش مي گيرم(مي برمش دستشويي) بدون اينكه بيدار شه و.....از ته دل بغلش مي كنم تا خوابش بهم نريزه.....نمي دونم بدجوري عادت كردم.....
نازی
23 شهریور 92 16:57
بیا اینجا به دردت میخوره تو گوگل بزن "کپی پیست کن" بعد بیا کپی پیست کن
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
24 شهریور 92 11:01
یعنی من میمیرم واسه این هدیه های فرشته مهربون.

دستش درد نکنه چه هدیه های خوبی هم آورده واسه گل پسری.




خدا نكنه عزيزم.....انشاء الله نوبت شما هم مي شه
ღبارانღ
24 شهریور 92 17:47
سلام زهره جون..خوبی؟کجا بودی؟وقتی ازت کامنت دیدم خوشحال شدم عزیزم...محمد سپهر خوبه؟
خدا این فرشته مهربون را همیشه حفظ کنه...
چقدر مامانها خوبند...


عزيز دلم انشاء الله تو هم مامان بشي
ღبارانღ
24 شهریور 92 17:48
همیشه شاد باشید..حتما زحمتهای تو به سر می شینه...


ممنون عزيز دلم