محمد سپهر در باغ موزه دفاع مقدس
سلام عزيز دل مامان ، صبح حسابي سردت بود ، خودتو زير چادرم قائم كرده بودي و مي گفتي: مامان اين پتورا بنداز روي پاهام...الهي قربون اون پاهاي كوچول موچولوت برم.......
فكر كنم كنكره ملي تجليل از خبرنگاران حوزه ايثار و مقاومت بود كه بابا گفت :شب مي ريم باغ موزه دفاع مقدس.....البته جلوتر بايط هايي را براي شب هاي شيدايي از محل كارم گرفته بودم ولي فرصت نمي شد......واين بهترين بهونه بود كه دوباره ببرمت باغ موزه......با ماماني و خاله همراه شديم .........در مراسم كنگره تئاتريك نفره قشنگي در خصوص جنگ اجرا شد كه اين جمله ورد زبونت شد:"منم گودي بچه آبادان!"
گودي يا همون گودرز بچه آبادان بود كه دنبال رفقاي شهيدش مي گرده كساني كه با هم بودن ولي به خاطر كمبود تير و فشنگ اون مجبور مي شه برگرده عقب تا اسلحه و مهمات بياره ولي فرمانده ديگه اجازه نمي ده برگرده خط مقدم..گودرز قصه ما دنبال ردپايي از دوستان شهيدش مي گرده....بعد از افطار و اقامه نماز، نمايش نور و صدا و تصوير آزادسازي خرمشهر در ديوارهاي مسجد خرمشهر باغ موزه پخش شد كه حسابي برات جالب و ديدني بود.بماند كه من از تصوير شهداء ترسيدم....چه جوري بگن توي تصوير رزمنده ها به جبهه مي رفتند ووقتي توي خونشان غوطه ور مي شدند تبديل به فرشته هايي مي شدند كه به سمت آسمان اوج مي گرفتند.لباسي سفيد بر تن داشتند و دوبال كه من از اين تصوير ترسيدم....دوست ندارم فرشته را اين طوري ببينم......احساس مي كنم فرشته ها يا شهداء يا مرده ها بايستي شمايل خوبي داشته باشندومن ناخودآگاه از اين ترس حرف زدم و تو هم گفتي: مامان منم از اين فرشته ها مي ترسم.
توي باغ موزه تانك و هلي كوپتر ديدي .....
ورفتيم شب هاي شيدايي تا اجراي سيد جواد هاشمي را ببينيم ...ولي آنقدر خسته بوديم كه ترجيع داديم هر چه زودتر به خونه برگرديم......بماند كه تو بعد از كلي بازي و دين آب نماي قشنگ باغ موزه توي بغلم خوابيده بودي..البته قبل از خواب سفارش كرده بودي كه چون خاله گفته توي غرفه هايي اسباب بازي مثل خمپاره و نارنجك مي فروشند حتما برات بخرم......به بابايي دادمت و رفتم و برات نارنجك خريدم و چشمم يه تانك قشنگ آهني ديد اونو هم خريدم تا فرشته مهربون وقتي توي برنامه "سلام كوچولو"شعر خوندي بهت بده.....
مادر ساعت :09:19