محمد سپهر و عید فطر
سلام گلم . عید قشنگت مبارک. تو که همراه من گاهی وقتها برای خوردن سحری از خواب بیدارمی شدی و به قول خودت روزه کله گنجشکی گرفتی.
گل مامان موقع انداختن سفره افطارهمیشه به من توی چیدن وسایل کمک می کردی. به هر حال روزه هات قبول و عیدت مبارک.
صبح بعد از خواندن نماز عید فطر( نا گفته نمونه که وقتی عکس آقا را از تلویزیون تماشا می کنی می گی مامان منو ببر خونه آقا خامنه ای. چرا آقا نمی یان خونمو ن و از این حرف ها...آخه قبلا که به مناسبت سالگرد حضرت امام خمینی تورو برده بوم حسینه جماران کلی بهونه گرفتی که چرا امام فوت کرده. من می خوام اونو ببینم ومن کلی داستان از محبت های ایشان در حق کودکان برات تعریف کرده بودم و قول دادم که حتما تورو پیش امام خامنه ای ببرم.اما نشدوچندروزی یه که تو بهونه دیدار و امام را می گیزی. انشائالله که روزی تورو پیش ایشان ببرم. برای همین سعی کردیم نماز عیدفطر را به اقامه آقا بخونیم )تصمیم گرفتیم بریم حرم حضرت شاهزاده عبدالعظیم. صبحانه مقداری نون و پنیر و انگور همراه داشتم. چشمهای قشنگت را باز کردی و مقداری خوردی و دوبار خوابیدی . توی حرم هم خواب بودی . آخه شب قبلش کلی با بچه های پسر عموی بابایی بازی کرده بودی و تا دیر وقت بیدار بودی. وقتی بیدارشدی با بابا به زیارت شاه عبدالعظیم رفتی. دوباره بهونه گرفتی که چرا آقارا از نزدیک ندیده ای.
توی حیاط که آمدیم در خواست کیک کردی!
باورکن این همه نازرو فقط مادرت می خره!
بعد دست و صورتت را شستی
مامانی می خوای دست بشوری یا...
بعدش از سقا خونه آب خوردی!
قدیم ترها بابا ها به بچه ها آب می دادن. اما امروزی ها بچه ها...
و با هم به صحن اصلی اومدیم تا عکس بیندازیم. ! اما تو دستت رو توی دماغت کردی.
هرچی گفتیم نکن، لج کردی و دو دستی این کار را انجام دادی
. همون لحظه آدامس می خواستی ، با با گفت بشین یه عکس خوب ازت بیندازم اما، تا می خواستی بشینی نزدیک بود که بیفتی برای همین بغض کردی و با عصبانیت گفتی مامان و بابا شما می خواستین منو بندازین!ر ( گلی این یه اخطار بود؟!)
بازار رفتیم. و برات یه کفش نو خریدیم که اگه دوباره بارون اومد بپوشی.
راستی کفش نو مبارک!
اینجا حسابی خسته شده بودی برای همین روی گاری نشستی و مقداری زغال لخته خوردی.
بعد از نماز ظهر با بابا رفتیم کبابی . خیلی خوش گذشت. اما تو دلت نمی خواست که از اونجا بیرون بیایی!