سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 19 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

تاج سر مامان

محمد سپهر و هفته دفاع مقدس

1392/6/31 11:36
601 بازدید
اشتراک گذاری

شهدا از دست نمی روند، به دست می آیند.
شهید سید مرتضی آوینی

دنیا مشتش را باز کرد.
 
شهدا "گل" بودند و ما "پوچ".
 
خدا آنها را برد و زمان ما را...

هنوز داغ از دست دادن اولين فرزندش را فراموش نكرده بود كه مجبور شد دومين و آخرينِ فرزندانش را با سربند سبز راهي جبهه كند تا به كُندباوران غرب بفهماند كه «ما از سوختن نمي‌ترسيم. پروانه‌هاي عاشق نوريم و هر جا كه نور ولايت است، گرد آن حلقه مي‌زنيم. پيام ما استقامت است و اين نوري است كه فراتر از زمان و مكان و خزائن معنوي «فَاسْتَقِم كَما اُمِرتَ و مَنْ تابَ مَعَك» بر ما تابيده است و اين چنين آينده از آنِ ماست. «وَ العاقبةُ للمتقين». (اعراف: 128).

عزيزم،گلم،بود و نبودم....سلام

هفته دفاع مقدس بر تو و دلاورمردان مرد كشورمان مبارك باد

مي دونم كه الان در راه حرم امام خميني هستين تا خودتون را به رژه نيروهاي مسلح برسونين.صبحي لباس ارتشي ات را تنت كردم وتورا بعد از خدا به بابا سپردم....خيلي اصرار كردي كه منم همراهت بيام  ولي امروز خيلي كار دارم....البته صبحانه عدسي درست كردم....تا دلت ضعف نره....كلي هم به بابا سفارش كردم كه مراقبتون باشه كه مثل پارسال يهو نپري وسط ميدان و خداي نكرده بين تانك ها گير كني!

واينكه بابا ازتون عكس بندازه ...

انشاء الله ظهر مي بينمت گل مامان!

سيد محمد سپهر در كنار عكس شهيدان صياد شيرازي و باقري

رژه

مادر ساعت7:35صبح.... 

بعدا نوشت:

بابايي زنگ زد كه خودمو جلوي درب برسونم..در حالي تورو از بابا تحويل گرفتم كه عقب ماشين  پي كاب خوابيده بودي....معلوم بود كه حسابي دنبال بابا دويده بودي كه اينطوري بي حال شده بودي.گفتم :محمد كه مي خواست بخوابه ديگه نمي آوردينش.بابا گفت: گفته مامانو مي خوام.بغلت كردم..فكرشو بكن از جلوي درب بلال بغلت كردم تا ساختمان شهداي راديو بعد اتاق خودم..حسابي از كمر افتادم....گفتم بريم ناهار گفتي:خوابم مي ياد گفتم پس روي مبل ها باش تا برم برات ناهار بخرم...گفتي نه:گفتم ماهي كبابي يهو چشماتو باز كردي و گفتي:بريم..الهي مامان خير دنيا ببيني فقط منو خر حمال پيدا كردي كه اينهمه راه بيارمت.

سيد مامان در رستوران مديران :

بعد از ماهي كبابي  برگشتيم اتاق تا توبازي كني سريع نمازم را خوندم .ازت خواستم بريم استوديوي برنامه "سلام كوچولو"گفتي : مامان خسته ام.تازه ازرژه برگشتم حوصله شعر خوندن ندارم..كاملا بهت حق دادم..ولي مامان،  من مي بايست به جلسه مهدت هم مي رفتم ونمي شد تورا توي اتاقم تنها بذارم..با هزار قربون صدقه رفتن راضيت كردم تو رفتي استوديو ..منم رفتم جلسه ..بعد از جلسه خودم را بهت رسوندم..بعد از برنامه رفتيم به سمت خونه ولي توي مسير از بس كه خسته بودي خوابت برد...فكر كنم از ساعت 18 خوابيدي تا 6 صبح .هميشه خوش خواب باشي عزيز دل مامان

سيد محمد سپهر در استوديوي برنامه "سلام كوچولو":

دستگاه صدا

مادر ساعت :09:56 روز اول مهر

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان پریسا
31 شهریور 92 8:01
چه عکس خوشکلی از محمد جان گرفتید


خوشگل مي بينيد ......
مامان پریسا
31 شهریور 92 8:18
ممنون زهره جون لطف دارید.

راستی اهنگ وبلاگتون این مدلیه یا ما این مدلی میشنویم؟

اخه رو تند افتاده


نه براي من كه آرام شنيده مي شود.....صداي گل پسري است...اگه امكان داره يه بار ديگه امتحان كنيد



مامان پریسا
31 شهریور 92 8:34
شاید ایراد از مرور گر من باشه

اما متوجه میشم که داره اینو میخونه ولی خب با دور تند


عزيزم ...حالا شما با دور تند مي توني چند تا بشكن هم بزني
مامان پریسا
31 شهریور 92 8:43
چشم عزیزم.

امر دیگه ایی باشه ؟؟؟


نه گلم همين را هم انجام بدي از سرم زيادي يه.....ببوسين پريسا جون را
علامه كوچولو
31 شهریور 92 8:43
سلام خانومي
نظر لطفتونه
خداوند متعال پسر كوچولو البته بزرگ مرد شما رو هم براتون حفظ كنه
الاااااااااااااااااهي سيد هم كه هستند
ماشاءالله
خوشحالم از آشناييتون
براتون ايام و روزگار خوشي رو ارزومندم



سلام عزيز دلم منم از آشنايي با شما خوشوقتم..خدا حفظ كنه ايشان را ..متقابلا منم آرزوي سلامتي و خوشبختي دارم...اجازه بدين لينكتون كنم
علامه كوچولو
31 شهریور 92 8:45
راستي اهنگ وبتون هم خيلي با احساس خونده ميشه
انشاءالله در آينده اي نزديك اونو در لباسي از خادمان و بزرگان خدمتگزار به وطنش ببينيم


ممنون از دعاي خيرتون
مامان پریسا
31 شهریور 92 8:57
باشه عزیزم.فقط یکی باید پیدا بشه تا تایید کنه.

راستی ظاهرا من نمیتونم خب بشنومش. چون بالاخره یکی پیدا شد که تایید کنه صداش خوبه.


عزيزم.......
بعله كه صداي گل پسرم قشنگه....همون بايد مرورگرتو عوض كني....البته ني ناي شما هم قشنگه
آیسان مامان ماهان
31 شهریور 92 10:45
آفرین دلاور مرد ،محمد سپهر جونم


ممنون عزيز دلم
آیسان مامان ماهان
31 شهریور 92 10:46
چه لباس ارتشی بهت مییاد خاله جونم


ممنون عزيز دلم چشماتون قشنگ مي بينه
آیسان مامان ماهان
31 شهریور 92 10:48
زهره جونم چه جمله شیوایی در مورد رشادتهای شهدا نوشتین دستتون درد نکنه و مرحبا به شما و همسری که از الان محمد سپهر جونو با آرمانها و ارزشهای انقلاب آشناشون میکنین


عزيزم اين كمترين كاري هست كه انجام مي دهم......شهدا كجا ما كجا/
آیسان مامان ماهان
31 شهریور 92 10:48
محمد سپهر جونم انشالله به سلامتی برگردین و ظهر به مامان مهربون وصل بشین


عزيز دلم گفتم اگه دوست داشت بياد دوست نداشت پيش باباش بمونه
مامان محمد
31 شهریور 92 11:27
بابا مبارز...بابا جنگجو...بابا قهرمان...خيييييييلى اين لباس بهت مياد خاله جون...مباركت باشه ناز پسرى.
زهره جون سلام...هفته دفاع مقدس رو به شما تبريك ميگم...انشالله هميشه هميشه كشور غيور ما ايران تو همه صحنه ها پيروز باشه البته با كمك خداوند بزرگ و مهربون.

سلام ماماني مهربون ..خوبين..محمد خوبه..
مامان امیرمحمد
31 شهریور 92 13:15
سلام پسر فعالتون را ببوسین انشاله در زندگیش موفق باشد.
صلواتی هم نثار روح همه شهدای این خاک . اللهم صلی محمد واله محمد.


ممنون عزيز دلم شما به ما لطف دارين.الهم صل علي محمد و آل محمد
ღمامان على اكبرღ
31 شهریور 92 14:48
سلام عزیزم ممنون که بهمون سر زدید....
ماشاالله خدا حفظش کنه....
انشاالله سرباز امام زمان(عج)....


ممنون عزيز دلم اشناء الله خود آقا امام زمان بچه هامون را حفظ كنه
ستاره زمینی
31 شهریور 92 20:07
عزیز دل خاله بزرگ مرد کوچک چقدر تواین لباس با نمک شدی گل پسری خدا حفظت کنه .
عدسی نوش جونت


ممنون عزيز دلم ..چشماتون قشنگ مي بينه...
مامان سونیا
1 مهر 92 11:34
ماشالله به گل پسر قهرمان با اون لباس خوشگل ی که تنش کرده


عزيزم...
مامان سونیا
1 مهر 92 11:35
نوش جونت به به عجب ماهی کبابی قیافه اش که خیلی خوشمزه است دست مامانی مهربون درد نکنه


ممنون عزيزم...