سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 23 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

تاج سر مامان

رفتم توي فكر......

1392/7/2 12:23
837 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيزم ، گل پسر مامان ، ديروز كه از مهد تحويلت گرفتم..حسابي زير چشمات كبود بود.....وقتي ازت پرسيدم گريه كردي:گفتي:آره گريه كردم..گفتم مربي ات هم متوجه شد گفتي : نه گفتم چه جوري متوجه نشد گفتي:آخه رفتم زير پتو گريه كردم تا اون نفهمه..گفتم براي چي حالا گريه كردي ؟گفتي: مامان خانوم زماني دروغ گفته بود..مگه نگفته بود وقتي مي رين پيش دبستاني ، كلاساتون عوض مي شه ، مربي هاتون عوض مي شن..پس چرا من بازم توي همون كلاس پارسالم موندم......الهي بميرم براي اون دل كوچيكت..بغلت كردم..لباتو روي لبام گذاشتم و برات توضيح دادم كه بزرگ شدي مربيات عوض شدن..اما از همين كلاس براي پيش دبستاني استفاده مي كنن..چون حتما جاي ديگه اي نبوده...

ديدم دوباره رفتي توي فكر گفتم چي شده ؟گفتي: مامان براي جشنمون.... صورت بعضي از بچه ها را گريم كرده بودن..اما براي مارا نه آخه اينم شد پيش دبستاني؟ گفتم چرا نكردن گفتي نمي دونم....ديدي كه منم رفتم توي فكر ....خنديدي و گفتي :شوخي كردم صورت ماراهم گريم كردن روي صورت من عكس يه گوريل دانا را كشيدن تازه نقش هم بازي كردم..از يه تپه رفتم بالا همه گفتن :سپهر سپهر ولي من از روي تپه بالا رفتم بعد همه برام دست زدن و گفتن سپهر مبارز..بعد خاله هاي قديمي بغلم كردن.... بعد سكوت كردي....گفتم مامان تو بزرگ بشي همه انشاء هات 20 مي شه ..گفتي : انشاء چيه ؟گفتم يعني بيان كردن تخيلاتت...واقعا تخيل قوي اي داري..ناراحت شدم..آخه چرا صورت بعضي ها را گريم كردن..چرا كلاس محمد سپهر را عوض نكردن؟چقدر تبعيض ؟

تمام بعد ظهر هم توي فكر بودي..در حاليكه تلويزيون تماشا مي كردي .....اومدم پيشت دراز كشيدم و گفتم : فردا صبح مي يام موهاي  خاله ليلا را مي كشم ..گفتي به خاطر چي ؟گفتم چون گريمتون نكرده ..بغلتون نكرده..گفتي:حالا مامان نكن ..فهميدم كه دوستش داري..ناگفته نمونه خاله ليلا دوست شكوفه يكي از همكارانمه ..شنيده بودم كه مربي يه خيلي خوبيه ولي من هميشه به شنيده ها اكتفا نمي كنم.بعله من نبايد مربي تو عوض كنم ناراحتي تو به خاطر كلاسته ..به خاطر اين كه همه دوستات از پيشت رفتن.....

امروز صبح گفتي: مامان من پيش دبستاني نمي رم..خيلي باهات صحبت كردم كه بزرگ شدن به كلاس عوض كردن نيست..وقتي توي كلاس گذاشتمت...منتظر شدم تا مدير را ببينم..تا ساعت 9 صبح ولي فايده اي نداشت..هنوز نيامده بود..يا نمي آمد يا توي ترافيك مونده بود.رفتم پيش معاونت و با دليل و منطق براش گفتم كه اي كاش براي روحيه هم شده بود كلاس را عوض مي كردين..چون فقط محمد سپهره كه توي اين كلاس هست مابقي دوستاش به كلاس هاي ديگه رفتن واين براي بچه زجر آوره..بعدش براشون گفتم چرا فقط بعضي ها را گريم كردن كه شنيدم مربي خود كلاس صورت بچه ها را گريم كرده..منم گفتم اين بدتر..اگه قراره كاري صورت بگيره بايد براي همه بچه ها بشه ..چون بچه ها از اين حالت رنج مي برن...اگه قرار باشه بهترين كلاس براي كلاس خانوم نيلوفري باشه ..بچه هاي كلاس گلچين بشن وخانوم نيلوفري از اين كارها بكنه بچه هاي ديگه چي ؟قرار شد از خودشون جواب بشنوم..منم گفتم ..اگه  چشماي محمد سپهر امروز  دوباره از گريه كبود باشه ..به فكر عوض كردن كلاسش نخواهم بود بلكه جاشو عوض مي كنم .....

مادر ساعت: 13:23

بعدا نوشت:

ديروز كه داشتم مي آمدم مهد دنبالت بچه ها گفتند عكس پسرت را در سايت اداري - مالي ديدن كه خيلي ناراحت بود..امروز سايت را مرور كردم تا تونستم عكس را پيدا كنم..قربون اون دل كوچيكت برم مادر

سيد محمد سهر وسط صف نفر دوم از جلو:

(درست پشت سر اون پسره كه سرش پائينه ..نگاه كنين چقدر لب و لوچه ات آويزان شده مامان..كجارا نگاه مي كني....گلي من كه شب و روز ندارم...بايد درست و حسابي تصميم بگيرم)

پيش دبستاني

مادر ساعت 12:05 ظهر روز چهارشنبه سوم مهر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

دوست
2 مهر 92 14:19
عزيزم كاملا دركت مي كنم با اون همه مشغله كه داري از اين بابت هم فكرت راحت نيست


واقعا توي فكرمممممممممممم
مامان آرمان
2 مهر 92 16:34
سلام
الهی چرا؟؟؟؟؟
چقدر این بچه ها با اینکه ما فکر میکنیم شاید اونها بخاطر بچگی راحتر مسایل را بپذیرند ولی چه دل نازکی دارند
چرا همه را بردند و این را عوض نکردند؟دل کوچیکش چقدر ناراحت شده که رفته زیر پتو و یواش گریه کرده.
براش خیلی ناراحت شدم.....عزیزم


من كه خودم شب و روز ندارم..موندم چه كار كنم
ღمامان على اكبرღ
2 مهر 92 22:25
آخی عزیزم چرا ناراحتی گل پسر...
ماشاالله چقد حساسه رو این مسائل...
عزیزم گریه نکنی خاله جوون
اشکال نداره.



خيلي آروم شده.....فكر كنم توي خودش مي ريزه
قطره
3 مهر 92 0:24
چقدر پست گذاااااااااااااااااشتی....
ای ول
خسته نباشید
همشونو ی نگاهی انداختم....
کاش میدونستم کدوم روز جای عمو پورنگ بوده که نگاه میکردم....


عزيزم شما به ما لطف دارين
آیسان مامان ماهان
3 مهر 92 10:54
وای خدای من چه بد،،،الهی فدای اشکات بشم محمد سپهرم،،شما دیگه بزرگ شدین خاله جونم اما متاسفانه خیلی زود تبعیضها رو تجربه کردی فدات بشم


عزيزم....ديروز عصر معاونت گفت:اگه زياد اصرار كني مي توني خود محمد سپهر را به كلاس ديگه اي بذاري..ولي محمد به مربي عادت كرده..موندم چه كار كنم؟!
آیسان مامان ماهان
3 مهر 92 11:03
خدایا چرا امروز دوباره براتون کد امنیتی نمیده عاخه،من کلی حرف دارم با محمد سپهرم برا هر ده تا کامنت یه کد میده


حالا اينقدر عصباني نشو..گفتم ديگه مشهور شدم...
آیسان مامان ماهان
3 مهر 92 11:05
ای ول مامان خوب ،خوب کاری کردین اعتراض کردین،امروزم صبر کنین اگه مث دیروز بود رین حسابشونو برسین


عزيزم..........فكر مي كني گوش مي دن؟
آیسان مامان ماهان
3 مهر 92 11:14
خدایا چرا امروز دوباره براتون کد امنیتی نمیده عاخه،من کلی حرف دارم با محمد سپهرم خاله فدات شرمنده همش eror میده بعد از ظهر مییام پیشت


عزيزم آخه مشهور شدم..نمي دوني ؟!
مامان
3 مهر 92 11:38
سسسسسسسسسسسسسسلام
محيا كوچولو
3 مهر 92 23:02
سلام خاله جوني خوبين ايشالله
ماشالله محمد سپهر كه ديكه مرد شده ولي چرا همه جا بايد تبعيض باشه؟ واقعا تاثير بدي رو بچه ها داره


ممنون عزيزم........ممنون كه به ما سر زدين
آیسان مامان ماهان
4 مهر 92 8:09
سلام خانوم صبحتون بخیر ،گل پسرمون چطورن،دیگه دیروز مهد مشکلی نداشتن خدا رو شکر،دیروز اینترنت اکسپلور من همش EROR میداد امروز با موزیلا اومدم کلی خوش بحالم شده


عزيزم ممنون كه جوياي احوالم هستي
آیسان مامان ماهان
4 مهر 92 8:11
وای خوشگلم چه عکس محشر،ناراحتم که باشی خوشگلی،مخصوصا هم که تو جمع دوستاتی،بقیه رو ولش


عززززززززززززززم........چقدر منتظر اومدنت بودم
آیسان مامان ماهان
4 مهر 92 8:13
محمد سپهر هنرمندمون از پس این خانوم معلمای بد برمییاد،حالا میبینیم،مگه نه خاله جونم


عزيزم.....اين موضوع شده سوژه......
فرزند فلکه ساعت
4 مهر 92 12:58
با کمک امکاناتی که وب سایت داره حتما یه پشتیبان از مطالب وبلاگ بگیرید و روی کامپیوتر خود ذخیره کنید.
این وبلاگهای ایرانی زیاد اعتبار نداره یک دفعه همه رو پاک می کنه و عذرخواهی هم نمی کنه.


ممنون از راهنمايي تون...حالا حرف من..معلومه كجائين ما به نوشته هاي شما عادت كرديم
مامان آرمان
5 مهر 92 19:40
چقدر هم تعدادشون زیاده
امیدوارم راه حل مناسبی براش پیدا کنی


عزيزم..اين ها همه بچه هاي پيش دبستاني هستن كه براي جشن آماده مي شن فكر كنم تقريبا 100 خورده اي نفر
علی
5 مهر 92 21:58
سلام رسیدن بخیر
کم ÷یدا
مطلب درسته واقعا این مکربی ها بعضی هاشون اصلا دوره ندیدن
فقط چهار تا جیغ زدن بلد باشن شعر بخونن دیگه میشن مربی
دخترم کلاس ÷نجم است ÷ول کتابارو رفتن اما امسال اوردم مدرسه دیگه ای ثبت نامش کرد باید کتابها را براش حفظ میکردن در مدرسه قبلی
ظهر زنگ زدم که کتابهای مهدیه میگه دادیم به یک دانش اموز دیگه بسیار نا راحت شد شاید بگوید ÷س خانم معلم شما که به ما امانت داری را یاد می دادید چرا خودتون...


هميشه همين بوده عمو..ما فقط ادعا داريم توي عمل كم مي ياريم......من كه بدجوري بي دل و دماغم......
علی
5 مهر 92 21:58
سید محمد سپهر صدات هم خیلی قشنگه

ممنون عمو جون شما به ما لطف دارين
مامان مهرزاد جان
6 مهر 92 9:01
ای بابا من فکر میکردم مهدهای کودک خصوصی اینجوریه ولی دولتی ها بدتره که، خوب بهشون گفتین، من که بودم عصبانی تر از شما برخورد میکردم، آخه این دیگه چه جورشه


عزيزم ..همه جا تبعيض هست.......وقتي كسي هم بيشتر بفهمه اين مسائل بيشتر اذيتش مي كنه....خصوصي و دولتي هم نداره.....
یاس
6 مهر 92 15:50
سلام مامانی، دلم گرفت، خیلی بده که آدم بفهمه بچه کوچولوش داره از چیزایی رنج میکشه. این دنیای ماست سپهر کوچولو. دنیای پر از تبعیض ما. ای کاش تو با اون قلب کوچولوت حالا حالاها این رو نمیفهمیدی.
پسر کوچولوی عاقل امیدوارم دیگه هیچ چیز قلبتو اینقدر غصه دار نکنه که از چشمای قشنگت بارون بباره.


ممنون ياس عزيز...باور كن اگه محمد مربي جديدش را دوست نداشت طور ديگه اي رفتار مي كردم..دوست ندارم دومين ضربه را خودم بهش بزنم
معصومه(مامان آریا)
6 مهر 92 15:56
الهی قربونت برم که رفتی زیر پتو گریه کردی درست مثل یه مرد که اشکات و کسی نبینه
امیدوارم توی تمام مراحل تحصیلی موفق باشی عزیزم


گاهي وقتها فكر مي كنم بچه ها بيشتر از ما مي فهمن..مخصوصا پسرم انگار جلوتر از بچه هاي همسن خودش حركت مي كنه
مامان مهرزاد جان
7 مهر 92 10:43
همیشه فکر میکردم اگر جای دولتی کارمند بودم و مهد داشتن مهرزاد اینقد اذیت نمیشد و من همیشه جنگ اعصاب نداشتم ولی وقتی این پست رو خوندم دلم گرفت دیدم پس فرقی خیلی نمیکنه به قول شما تبعیض همه جا هست


عزيز دلم......حالا با ني ني جديد كار را چه كار مي كنين ؟
مامان مهرزاد جان
8 مهر 92 8:44
سلام، فعلا که دارم میام سرکار، تا الان که اذیتم نکرده خدا رو شکر، تا جایی هم کهخودش اذیت نشه میام سرکار، من تا موقعی که مهرزاد رو زایمان کردم تا شب قبل از عمل دقیقا تا ساعت 8 سر کار بودم روز بعدش ساعت 8 مهرزاد رو زایمان کردم البته سزارین شدم


عزيزم
〰〰مامان تسنيم سادات〰〰
8 مهر 92 10:49
از اين جور مسائل توى مدارس ما پُره ...
متاسفانه معلمان كمتر پيش مياد دلسوزانه عمل كنند و احساسات بچه ها رو در نظر بگيرند
مخصوصا بچه هاى حالا كه همه چيز رو درك مى كنند و مى فهمند
خيلى بده كه همچين خاطرات بدى از روزاى اول مدرسه توى ذهنش بمونه
واقعا متاسفم براى همچين مربيانى كه با رفتارهاى غلطشون به روح لطيف بچه ها صدمه مى زنند


متاسفنه همين طوري هست كه شما مي گين