دلت تعزيه مي خواست....
سلام عسل مامان ....خيلي دلت مي خواست طبلت را دستت بگيري و براي شش ماهه علي اصغر حسين (ع) بزني....آخه قرار بود توي مهد مراسم عزاداري شيرخواران حسيني را بگيرن اما به خاطر آلودگي هوا و تعطيل شدن پيش دبستاني اين امر ميسر نشد.....حسابي دلت تعزي مي خواست..اين بود كه همراه باباحاجي و ماماني و بابا رفتيم به سمت خوانسار تا هم صله رحمي داشته باشيم و اونجا مراسم را بهتر درك كنيم.
البته دايي هم تاسوعا ، عاشورا و روز بعد صبح و ظهر مراسم داشت و هيات مي اومدند تكيه و با چاي و شربت و شيريني پذيرايي مي شدند.
شام غريبان
ظهر عاشورا بي قرار ديدن تعزيه شده بودي ..يادمه از شاهزاده احمد خوانسار تا حسنيه دوراه دنبال هياتي كه ني مي زدند و اسب و شتر تزئين كرده بودند پياده رفتي تا تعزيه ببيني ...حسابي پاهات خسته شده بود.....بغل بابا هم نرفتي...به عشق تعزيه ودين اون چيزي كه شنيده بودي......
نزديك هاي اذان مغرب بوديم كه با هيات وارد حسنيه شديم...رفتم زنانه خدا خدا مي كردم حداقل يه صحنه را بازي كنند تا دلت آروم بگيره..از اونجايي كه خدا دل بچه ها را نمي شكنه ..تعزيه اجرا شد.....بعد دوباره پياده برگشتيم تا شاهزاده احمد...آخه مسرها را بسته بودند و مابالاي شاهزاده ماشين را پارك كرده بوديم.....ديگه دلت بغل مي خواست..حق داشتي خيلي خسته شده بودي...توي مسير آن طرف خيابان داشتند فانوس مي ذاشتند..چيزي نمانده بود به شام غريبان....برگهاي پاييزي روي زمين ريخته بود وكنار روشنايي فانوس ها جلوه قشنگي داشت.....
روز جمعه بعد از اينكه يه دل سير با احمد بازي كردي و هيات دايي را برگزار كرديم به سمت تهران راهي شديم..اشكتگوشه مشكت آويزان شد و خوايش(به جاي خواهش مي گي خوايش) مي كردي كه بمونيم.
تبصره: ياد گرفتي تا 10 بشماري ، گفتي مامان همش دوروزه كه مانديم ..بيشتر بمونيم و با احمد دايي بازي كنيم..گفتم مامان انشاء الله يه وقت ديگه.....گفتي بلد نيستي مثل ماماناي ديگه مرخصي بگري تا 10 روز بمونيم.
مادر ساعت 10 صبح
مابقي عكس ها را در ادامه مطلب ببينيد:
طبل زن كوچولو
به همراه احمد تاسوعا و عاشورا طبل زدي..البت زينب خاله هم سنج مي زد
قطعه شهداء
ظهر تاسوعا رسم كه هيات به سمت ديار اموات و قطعه شهدائ مي ره..دايي هم زود بساط چاي و شيريني را آماده كرد تا از عزاداران پذيرايي كنه...درختاي كنار قطعه شهداء حسابي پائيزي شده بودن....سرخ و زرد و حنايي و نارنجي..با محمد سپهر رفتيم سر قبر عموي شهيدم ..دلم حسابي زيارت عاشورا مي خواست ولي بارش باران نذاشت كه به خواسته قلبي ام برسم.