محمد سپهر و امير پوردستان:
قبل از هر چيز سلام ...29 فروردين روز ارتش بر دلاورمردان ارتش جمهوري اسلامي ايران مبارك باد .
ديروز از صبح زود بلند شده بودم تا براي خانواده صبحانه عدسي درست كنم ...بعد كم كم سيد كوچولو را آماده كردم تا همگي باهم به رژه روز ارتش كه در كنارمرقد مطهر حضرت امام خميني برگزار ي شد بريم.....بابا مثل هميشه سرش شلوغ بود و من و محمد رفتيم در صندلي هايي كه مخصوص ميهمان ها بود نشستيم..البته من به خاطر اينكه گوشي ام را به همراه داشته باشم اونو به بابايي دادم تا به موقع ازش بگيرم....ولي اصلا بابا سمت ما نيومد و درگير كار خبرنگارها شد......امسال رژه ويژگي هاي خاصي داشت غير از اون مطلبي كه تو و من مي دونيم ..براي اولين بار گروه موسيقي سرود مخصوص روز ارتش را نواختند .
البته رئيس جمهور هم سخنراني خوبي داشتند و تو با دقت رژه را ديدي و سوال هايت را مي پرسيدي رژه تموم شده بود و من نتونسته بودم كه حتي ازت يه عكس بندازم..آخر برنامه بابا گوشي را به من داد و زود جيم شد......ناراحت بودم....گفتم اشكال نداره شايد توي مسير يه سوژه خوبي پيدا كنم و يه عكس يادگاري بندازم..همين طوري كه مسيري را كه آمده بوديم را بر مي گشتيم يهو متوجه شدم ماشين امير پوردستان ايستاد و با كسي سلام و عليك كرد..ما هم رفتيم جلو قبل از اينكه واكنشي نشان بدهم ..ايشان با خوش خلقي از من و محمد سپهر احوال پرسي كردند...تا به امروز ايشان را از نزديك نديده بودم ولي تعريفشان را خيلي شنيده بودم كه انساني خوش برخورد و با اخلاق هستند.دريك چشم به هم زدن متوجه شدم كه با محمد سپهر دست مي دهند و روبوسي مي كنند ..از فرصت استفاده كردم و گفتم :امير اجازه مي دن ...محمد با شما يه عكس يادگاري بندازه..تا گوشي را آماده كنم ديدم مثل يه گنجشك كوچولو رفتي توي بال و پر امير.......وقتي عكس تمام شد ..متوجه شدم كه آقاي شمس عكاس خبرگزاري ايلنا هم ازت عكس انداخته.....ايميلم را بهشون دادم..ايشان هم قرار شد عكس را برام بفرستن.
سيد محمد سپهر و امير پوردستان :
گفتي : مامان امسال هم رژه تموم شد كي برام لباس خلباني با چكه مي خري.....فكرشو بكن اگه لباس خلباني داشتم امير زود منو مي برد و سوار هواپيماي جنگنده مي كرد..الهي بميرم براي اين آرزوهاي قشنگت..هر كاري مي كنم هواپيماي جنگنده از ذهنت بيرون بره ..نمي ره كه نمي ره..باشه مامان حتما براي رژه نيروهاي مسلح توي 31 شهريور برات مي خرم.....وقتي بابا پيشمون اومد و از اخلاق امير گفتم و عكس را نشون دادم...گفت: تو كه هميشه خبرنگاريت گل مي كنه گفتي همسر كي هستي ؟بادي به غبغبه انداختم كه امير احوال خودم را پرسيد نه شما را ؟
خيلي وقت بود كه حرم امام خميني نرفته بودم مي دونستم كه او خيلي خسته ست ولي از بابايي خواستم كه به اندازه يه نماز بريم حرم چون دلم خيلي تنگ شده بود و به خاطر شرايطي كه دارم شايد ديگه قسمت نمي شد..فضاي روحاني خاصي در مرقد امام برقرار بود..محمد گفت: كاشكي مامان قبر امام را در همان جماران مي ذاشتند كه به ما نزديك تر بود....گفتم مامان امام از مردم بودند و در دل مردم مخصوصا كنار شهداء دفن شدند..و باز سوالهات جاري شد كه پيش شهداي خلبان؟پيش شهداي گمنام...ومن بايد تك تك سوال هاي تورا جواب مي دادم....
مادر ساعت :11:41 صبح