محمد سپهر در پارک فلاحی
سلام گلم. چهارشنبه که دنبالت اومدم. تو گفتی مامان ما دیگه بزرگ شدیم و رفتیم کلاس خردسال. تازه عمه هم عوض شده. برام گفتی که بعد از ناهار کلاس های شما را عوض کردند . تازه عمه حسینی(مربی جدید) پایه خردسال توی کیف مهدت یه بادکنک گذاشته بود. کلی توی ماشین با بادبادک بازی کردی.
یه بادکنک چقدر می تونه یه بچه رو سرگرم کنه؟!
بابا در نوبنیاد منتظرمان بود . خاله را تا خونه رساندیم. و بعد تو هوس تاب بازی کردی. تاب بازی همان و کل بازی های پارک را امتحان کردن همان. با با می خواست ما زودتر به خونه بریم تا خودمان را برای رژه فردا آماده کنیم اما تو اصرا به بازی بیشتر داشتی و من مانده بودم که بین تو و بابا کدام را انتخاب کنم که مثل همیشه حرف تورا گوش دادم.
رفتیم سمت قطار و تو کلی بازی کردی و می گفتی آقا حرکت کن می خوام برم مشهد. یکی دوبار هم گفتی چرا مسافرها سوار نمی شن.
فشار گرسنگی و خوردن چیپس!
دالی!
دالی!
توکه با یه بار سوار قطار شدن سیر نشدی و باز بهونه سوار شدن گرفتی. خدا صدات روشنید و دعات مستجاب شد چون سرباز قرایی را دیدی. بعد از احوالپرسی با او او کلی تو را سوار وسایل بازی پارک کرد.
فکر کنم سوار هلی کوپتر بودی
که متوجه شدی قطار به حرکت افتاده خواستی هلی کوپتر بایستد. دوان دوان به سمت قطار در حال حرکت رفتی .طوری سریع رفتی که من و با با بهت نرسیدیم . یه آقایی که خدا سلامتی بهش بده تو را بغل کرد و سوار قطار کرد.
قایق سواری!
قایقی خواهم ساخت....
ماهی ! چه ماهی !
اینجا پشت سیم های خاردار نیست! اصلا منطقه جنگی نیست . اینجا فقط بالا و پائین می پری! همین!
بعد از کلی بازی وقتی می خواستیم به سمت خونه بریم گفتی: با با ما که جوجه کباب نخوردیم. این حرف یعنی حرکت به سمت سالن غذا خوری . شام کباب کوبیده با نان خوردیم. تو که حسابی گرسنه بودی کباب ها را خالی خالی خوردی!