محمد سپهر و آغاز سال تحصیلی جدید
به خاطر اینکه مامانی رفته خوانسار از من خواسته بود چند روز پیش باباحاجی و خاله باشم تا آنها احساس تنهایی نکنند. به تو که طبق معمول خوش گذشت. جون دیروز خاله زهرا با بچه ها آمدند خونه مامانی. وقتی ساعت هفت شب به خونه آمدیم. بعد از حمام و خوردن دست پخت بابا که یه آبگوشت خوشمزه پخته بود، وسایل مهدت را آماده کردم تا کم و کسر نداشته باشی.
گل مامان صبح ساعت هفت و نیم مهد بودیم. آخه به خاطر اینکه وسایل مهدت را باید می آوردم، بابایی ما را تا مهد آورد. با هم به سمت کلاس جدیدت رفتیم. پشت صندلی نشستی و گفتی مامان کیک می خوام. پارسا هم پیشت آمده بود.
از من خواستی نصف کیکت را هم به پارسا بدهم.
بعد از خوردن کیک پائین آمدیم و عکس انداختیم.
درب ورودی را تزئین کرده بودند. دوتا عروسک بزرگ الاغ و موش به بچه ها سلام می کردند.
اول از الاغ ترسیدی ! گفتی الاغه منو گاز می گیره! از من خواستی عکسی که سوار الاغ دایی شده بودی را به عروسک الاغ نشان دهم . و من این کار را کردم.
یخت باز شد و با عمو الاغی و موش موشی عکس انداختی!
دوباره از زیر آب و قرآن ردت کردم و تو را سرکلاس حسینی به خدا سپردم.
گلم سال تحصیلی جدید بر شما مبارک!