محمد سپهر و زیارت عاشورا
سلام گلم. عزیزم. چند وقتی که روزهای چهارشنبه می برمت زیارت عاشورا. صبح ها با هم تا سر مزار شهدای گمنام می ریم، با هم فاتحه ای می خوانیم. تو هم کمی بازی می کنی،
بعد من می رم کارت می زنم و با هم وارد مسجد بلال می شویم.
حسابی ازت قول می گیرم که پسر خوبی باشی و تو هم قول می دی که گل باشی اما مگه شیطنت اجازه می ده. اما یه چیز حسابی با خانم محمدی دوست شدی. چهار شنبه پیش با قطار چوبی و بع بعی پلاستیکی و کامیونت آمدی این چهارشنبه با هواپیما!
خدائیش امروز خیلی اذیتم کردی اما چه کار کنم تو دلت زیارت عاشورا می خواد باید خیلی ها با بچه ها خوش رفتار باشند تا اونها خدای نکرده از مسجد دل زده نشن.
یه عکس یادگاری با خانم محمدی!
تو خانم محمدی را خیلی دوست داری. هفته پیش به خانم محمدی گفتی : خیلی گرسنه هستی . ایشان زود بهت نون و پنیر و گردو داد. بعد از چند لقمه گفتی : چای می خواهی . ایشان منو صدا کرد و زود برایت چای ریخت.
امروز هم ازش آب می خواستی. ای کاش همه مثل خانم محمدی بچه ها را به کارهای خوب تشویق می کردن!