شعر جدید محمد سپهر
سلام عزیز دل مامان .
سلام پونه شبنم زده مامان . صبح قشنگ بارانی ات بخیر.
گلی سحر که برای گرفتن روزه از خواب بیدارشدم، وقتی تلویزیون صحنه هایی از مشعرالحرام را نشون می داد، ناخودآگاه بغض دلم ترکید.دستامو بالابردم و برای همه مخصوصا تو، دایی ، خاله، بابایی و....دعا کردم. دعا کردم تا سال دیگه چشممان متبرک بشه به خونه خدا! یعنی می شه؟! مرغ حق
می گی آمین. آمین.....
چند وقتی یه که این شعر را یادگرفتی.برات می نویسم تا فراموشش نکنی:
پائیز اومد دوباره
برگها شدن ستاره
ستاره ی طلایی
زرد و سرخ و حنایی
اومد باد شبونه
برگها رودونه دونه
از شاخه ها جدا کرد
توی هوا رها کرد
گلی مامان بارها داستان حضرت" ابراهیم" پدری که می خواست برای رضای خدا فرزندش" اسماعیل " را قربانی کند ولی خداوند قوچی را نازل کرد برایت تعریف کردم. اینجای داستان که می رسیم چشمهایت پر اشک می شه که نه مامان بع بعی نه...
عید قربان مبارک