سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 19 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

تاج سر مامان

محمد سپهر هم راه افتاده

1390/10/17 12:25
981 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام گلی مامان

خاطره

چهارشنبه بعدالظهر بابایی بهت قول داده بود که تورا ببره اسب ببینی.اما از آنجایی که خوش شانس بودی، از طرف مهندسی شهرک به بابایی زنگ زده بود که خودشو سریع به خونه برسونه چون خداراشکر قراره برایمان آب شرب شهری بیارن.هرچی پای تلفن بهت گفتم با  بابایی نرو گوشت بدهکار نبود البته بهت حق می دم چون ده روز بابا را ندیده بودی و باید الان مریدش باشی.(البته به خاطر وفق امورات خودت). سرت را درد نیارم  . رفتین خونه وتو گل پسر همینکه به خونه رسیده بودین،  خواب خواب بودی.  البته من به بابایی سفارش کرده بودم که از خونه مامانی برات توی یه ظرف سوپ برداره که وقتی گرسنه شدی بخوری. فکر کنم ساعت شش بعدالظهر بود که بیدار شده بودی ووقتی یه کاسه سوپ خورده بودی بهونه دیدن اسب کرده بودی.با بابا به اصطبل اسبها رفته بودین ولی  جواب شنیده بودی اسبها لالا!

برای همین پنج شنبه بعد از خوردن ناهار حاضر شدی که بابابا به زیارت اسبها بری. از بس که به فکر باباحاجی بودم فراموش کردم که موبایل را به بابا بدم که ازتون عکس بندازن. ناگفته نمونه که خیلی بهت خوش گذشته بود و سوار اسب سیاه ( blak hours )شده بودی و به بابایی گفته بودی که ازت عکس بندازه تا مامان زهره در وبلاگت بذاره.خودمونیم محمد سپهر تو هم راه افتادی!

تا یادم نرفته بگم پنج شنبه صبح  زانوی راست پای  بابا حاجی را عمل کردند. آخه اون از زانو درد خیلی می نالید. خدارا شکر که باباحاجی بهتره.خدا کنه حال همه خوب خوب باشه !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان پریسا
17 دی 90 13:58
ببخشید مگر کجا هستید که آب شرب ندارید؟
ایشالله که پای باباحاجی هم زود خوب بشه.

ممنون!
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
17 دی 90 13:58
همیشه به گردش تاج سر ما.
ایشالله باباحاجی هم هر چی زودتر خوب بشن.

شما هم!
مامان بیتا
17 دی 90 19:59
نمايشگاه تخصصي دنياي اسباب بازي، آموزش و سرگرمي 13 لغايت 16 بهمن ماه 1390
زمان : 13 لغايت 16 بهمن ماه 1390 - ساعات بازديد : 10 لغايت 20
محل برگزاري: خيابان فاطمي، خيابان حجاب، مركز آفرينش هاي فرهنگي هنري كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان

ممنون از اطلاع رسانیتون

محمد نوری از خدا
17 دی 90 23:42
سلام،چه پسر نازی،خدا ایشالله براتون حفظش کنه،من شما رو لینک کردم اگر شما هم دوست داشتین لینکم کنین،منتظر نظر دوباره شما هستم،براتون آرزوی موفقیت میکنم.

لینکتون کردم. شما هم موفق باشین
مامانی سید کوچولو
17 دی 90 23:59
سلام. هم پسر دسته گلی داری و هم وبلاگ قشنگ و قلم گیرایی. خوشحال شدم که بهم سر زدی. تقریبا همه مطالب این صفحه رو خوندم. متوجه نشدم کجایین و چرا تازه اب شرب؟ موفق باشین
مامانی سید کوچولو
18 دی 90 0:01
ممنون که به ما سر زدین. البته کلی نوشتم براتون که همش پرید. خلاصه اش این بود که: چه پسر دسته گلی! په قلم گیرایی! و چرا تازه اب شرب!




در شهرکی که ما زندگی می کنیم آب چاه وجود داره و ما مجبوریم از آب معدنی برای نوشیدن استفاده کنیم. البته ما در تهران هستیم . منطقه بالا شهر ولی خیلی از نظامی ها اینطوری زندگی می کنن!
مامانی درسا
18 دی 90 1:21
مامانی یه هورا به محمد سپهر و یه تشکر برای سرزدن به ما . دوستتون دارم .

ماهم دوستتون داریم
محمد طاها
18 دی 90 8:18
سلام محمد سپهر خوش به حالت که اسب سواری کردی . حتما کلی کیف کردی . ما که تا حالا سوار نشدیم

انشاء الله وقتی مرد شدی مامان و بابا پول هاشون را جمع می کنند و برات می خرند