سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 26 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

تاج سر مامان

اول فقط قطار بازی بود!

1390/11/3 8:50
2,756 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام گل گلی مامان.

یکشنبه ای 26 صفر  تعطیل رسمی بود. رحلت حضرت رسول اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع).

بابا صبح زود رفت محل کارش چون می خواستند هیات عزاداری راه بیندازند. خیلی دلم می خواست که تو را هم با خودش ببره. اما تو خواب بودی. فکر کنم تقریبا ساعت 9صبح بود که از خواب بیدار شدی.

سفره صبحانه را پهن کردم. اما تو خواستی که قطار بازی کنی.  گفتم : اول صبحانه. گفتی: ریل های قطارم را درست کن. فکری به ذهنم رسید  . زود ریل هایت را چیدم . قطار را هم روی ریل گذاشتم . گفتم آقای لوکوموتیو ران وقتی قطار می ایستد شما باید لقمه های خودتان را بخورید تا انرژی بگیرید که بتوانید این همه مسافر را جابجا کنید. لبخندی از رضایت روی لبانت نقش بست و گفتی: چشم خانوم جون . شما هم منشی شرکت ما هستین.

من لقمه می گرفتم و محمد سپهر اونو می خورد و با ذوق و شوق می گفت: خانوم جون قطار بنزین نداره. خانوم جون هنوز مسافرها نیومدن. خانوم جون من باید حرکت کنم.

فکر کنم این طوری بهتره. بچه که دلش بازی می خواد مامانی باید سر تسلیم فرود بیاره. بعد از قطار بازی و درست کردن تونل برای قطار سر و کله مابقی اسباب بازی ها هم به اتاق پذیرایی پیدا شد. .دیگه کم کم من مشغول درست کردن ناهار(خورشت قیمه)  شدم و تو فقط توی آشپزخونه می اومدی و می گفتی: خانوم جون نمی خواهی سوت قطار را بکشیم . مسافرها آب میوه با کیک می خواهن!

داشت یادم می رفت موقع ناهار صندلی بادی ات را آوردی کنار سفره و روی اون نشستی و غذا خوردی . بعد آنقدر رویش پریدی که  آن را ترکاندی. مگه اسباب بازی سالم دست تو می مونه!

آقای لوکوموتیو ران!

لوکوموتیو ران

مابقی عکس ها را ادامه مطلب ببینید:

 

آقای لو کو موتیو ران با قطار!

قطار

قطار

سوت قطار!

سوت قطار

بازی

اگه گریه ات نی گیره بگم. آخر بازی، قطار از دستت افتاد و شکست.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان نیایش
3 بهمن 90 8:58
بالاخره به هر ترفندی شده ما مامانا باید به شما نی نی ها غذا بدیم آخه چرا نمیشینید قشنگ غذا بخوریدقربون این گل پسر نوش جونت باز خوبه خوردی صبحانه ات رو ایشالا همیشه قوی باشی عکسهات هم خلی قشنگه

شما لطف دارین
مامان پریسا
3 بهمن 90 10:21
خسته نباشید . حالا بابایی زحمت میکشه یکی دیگه تهیه میکنه.

بابایی را کارد بزنی خون ازش بیرون نمی ریزه
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
3 بهمن 90 15:49
خانوم جون قطار بچه رو چرا میشکنی.
حالا یه کمی از خشونتت کم کن.بابای بچه رو کارد نزن.هی وای من!!عجب دوره و زمونه ای شده.

تازه کجاشی؟من خانوم آقای لوکوموتیو ران شدم. می خواستی قطارش را نشکونم؟!
مامان بیتا
3 بهمن 90 16:24
سلام این شعر تقدیم به آقای لوکوموتیو ران:
قطار قطار قطاره
درازه مثل ماره
راه میره با تلق تولوق
وقتی به ایستگاه میرسه میزنه بوق
واگن داره خیلی زیاد
تندمیره مثل برق وباد
واگن هاش از بارومسافر پره
تودشت و کوه میچرخه وپیچ میخوره

خیلی قشنگ بود

مامان آرمان
3 بهمن 90 21:44
سلام.
چه ابتکار جالبی در مورد پل بکار بردید.آفرین.
شما هم مثل تمام بچه های دیگه اسباب بازیهات زود ناکار میشن؟وای وای
ممنون بهمون سر زدید.

خواهش می کنم
مامان عسل
4 بهمن 90 11:42
سلام
باريکلا به اين مامان چه ابتکاراتي به کار ميبرين برا خوردن صبحانه محمد سپهر جان نوش جونت آفرين که صبحانه ات رو کامل خوردي

ممنون!
گروه بالی گل
4 بهمن 90 19:06
خاطره ای فراموش نشدنی را با گروه بالی گل برای کودکان خود بجای بگذارید حتما ببینید http://badkonak.rzb.ir گروه بالی گل را به دوستان خود معرفی کنید تا آنها هم از خدمات ما بهره مند شوند امیدواریم هر روز کامتان شیرین باشد
مادر کوثر و علی
5 بهمن 90 11:30
مشکي ازتن به در آريد ربيع آمده است*/ خم ابرو بگشايد ربيع آمده است */ مژده اي ختم رسل داد که آيد به بهشت*/ هرکه برمن خبر آرد ربيع آمده است

حتما. چون سید بود به خاطر رحلت جدش مشکی پوشیده بود.
مادر کوثر و علی
5 بهمن 90 11:30
ماشالله چه پسر بلایی

انشاء الله عروسی کوثر جون!
مامان محمد
5 بهمن 90 15:08
سلام عزیز خاله،الهی من فدای این لوکوموتیو ران بشم،خاله جون قطارت قشنگه،مبارکت باشه،بچه ها برای خودشون دنیایی دارن،خوبه که حداقل متوجه کلکهای ما نمیشن،مامان زهره از شما ممنون که برای گلپسرت قطار خریدی،بازم بیا پیشم خوشحال میشم به خدا.بوووووووووس.

من هم از هم صحبتی با شما خوشحالم
مامانی درسا
6 بهمن 90 2:02
مامان زهره نازنین از اینکه به ما سر زدین ممنونم . گل پسرم روز به روز آقا تره و بوسه بارونش کنید.

ممنون!خدادرسا را براتون نگه داره!
مامان یکتا
6 بهمن 90 8:11
سلام عزیز خاله الههی قربونت برم خاله جان کم هم سوار قطار می کنی عزیزکم زنده باشی مونس

بشین تا بریم.
مامان یکتا
6 بهمن 90 8:11
راستی ما در کرمان امسال تا الان هنوز نه بارون دیدیم نه برف

الهی که ببینین. خدارا چی دیدین؟!

مامان یاسین و ستایش
8 بهمن 90 15:30
به به چه بازی قشنگی چه قطار قشنگی موفق باشید

ممنون!