محمد سپهر و یه روز تعطیل!
سلام گل گلی مامان.
جمعه ای هوس کرده بودی که بری و حیوانات موزه دارآبادرا ببینی،چون همین چهارشنبه من امتحان دارم از بابایی خواستم که به تنهایی خواسته شمارا برآورده کند.بابا هم به دوست دوران سربازی اش سالاری زنگ
می زند،اوهم با دخترش اعلام آمادگی می کنند که شمارا همراهی کنند.
وقتی که وسایلت را آماده کردم گفتی: برای خرگوش ها هویج می گذاری. چندتایی هویج پوست کندم ، تا تو به همراه خرگوش ها بخوری.گفتی: پس میمون ها چی؟گفتم:از بابا بخواه که موز بخره. مثل اینکه بابا سرراه چند تا موز نسبتا شل برای میمون ها خریده بود. حالا از شانس تو بود یا دختر آقای سالاری که موزه تعطیل بود بابا تصمیم می گیره که شماها را اصطبل اسب ببره. اما چون مربی نبوده، سوار اسب نشده بودی.
بلاخره از زور گرسنگی نه تنها مجبور شده بودین که هویج هارا بخورین بلکه سهمیه میمون ها را هم
خورده بودین. حالا بازم جای شکرش باقی بود که برای تاج سر کیک دوقلو و مغز تخمه گذاشته بودم وگرنه به این مردها که اعتمادی نیست شکم بچه هایشان را سیر کنند!
نزدیک به درب وردی موزه دارآباد!
مابقی عکس ها را ادامه مطلب ببینید:
با دختر آقای سالاری:
محمد سپهر:ای بابا این کی بود اومد جلو ببین عکسمون را خراب کرد!
دختر سالاری:فقط نگاه می کنه!
زمستان سال گذشته موزه دارآباد:
داخل موزه!
نمایی از شیر !
سالن آکواریوم ماهی ها، مارها و پرنده ها!
همراه با بابا مشغول دیدن بودی!
درب ورودی سالن پروانه ها!
گلی مامان برای ساعت ده صبح امروز من نشست خبری برای مدیر شبکه ترتیب دادم، اما الان که ساعت یک ربع مانده به نه صبح من هنوز مشغول وب بازی هستم.