سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 25 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

تاج سر مامان

محمد سپهر در راهپیمایی 22 بهمن

1390/11/23 10:56
1,740 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام عسل مامان. صبح قشنگت بخیر. دیروز من و تو و بابایی با هم رفتیم راهپیمایی .

بماند که چون طبق معمول شب دیر خوابیدی صبح هم دیر از خواب بلند شدی .  صبحانه برایتان املت درست کرده بودم. من و بابا صبحانه خوردیم و منتظر بودیم که آقا از خواب بیدارشن. ساعت می گذشت فکر کنم 10 صبح بود که بیدار شدین و گفتین گرسنه هستین. زود صبحانه ات را دادم.داشت دیر می شد حاضرت کردم و راه افتادیم تا بریم راهپیمایی.

توی مسیر  هر جا که عکس امام خمینی را می دیدی می گفتی: امام زود نرو  ما داریم می آییم راهپیمایی ! وقتی می گفتم مامان تو که می دونی امام پیش ما نیست. بردم خونه شون را دیدی. در جوابم  می گفتی: آره دلم برای امام خیلی سوخت.

همین طور که می رفتیم  سخنان رئیس جمهور را هم گوش می کردیم که تو گفتی  مامان  یه صدای آشنا می یاد . صدای کیه ؟وقتی بابا گفت احمدی نژاد . گفتی : ای ناقلا اینجا هم اومدی.

خیلی دلم می خواست که تا دم غرفه رادیو ایران ببرمت . اما از بس که مسیر شلوغ بود ، نشد. فقط تو گفتی: مامان شور نداری خب یه غرفه منو ببر تا شعرم را بخونم. البته توی یه غرفه قرآن خوندی و در غرفه کرمانشاه یه عکس یادگاری هم انداختی.

ابتدای راهپیمایی !

راهپیمایی

مابقی عکس ها را ادامه مطلب ببینید:

 

 

محمد سپهر در حال حاضر شدن!

راهپیمایی

 

تابلو به دست!

راهپیمایی

همراه با مردم!

راهپیمایی

دست در دست مادر!

راهپیمایی

در غرفه کرمانشاه!

راهپیمایی

و نمایی دیگر!

راهپیمایی

برگشتنی برایت زیتون پرورده خریدیم. داخل ماشین مشغول خوردن شدی.البته با اجازه تو ،  من و بابا هم کمی خوردیم. کار دنیا را نگاه کن بر عکس شده !

داخل ماشین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

محمد
23 بهمن 90 11:31
ماشاءالله . رفتی ومشت محکمی به دهان دشمنانت زدی ای ول محمد سپهر.


مامان بیتا
23 بهمن 90 12:26
آفرین به محمدسپهرگل

ممنون خاله

مریم مامان نخودچی
23 بهمن 90 13:51
افرین پسر گلم....
که راهپیمایی رفتی ، منم دوست داشتم برم ولی آقاهه نذاشت...

کدام آقاهه؟
مریم مامان نخودچی
23 بهمن 90 13:55
راستی منم هیچی نخریدم....
موندم با این وضعیت گرون ....
بگذریم....
حالا کمکم کن؟؟؟

ولی من می خرم
مامان مهنا
23 بهمن 90 15:41
وای فدت شم چ عکسای خوشملی
ایول سپهر جون
ما ک نتونستیم بریم

مامان مهنا
23 بهمن 90 15:45
منم زیتووووووووووووووون
اونم پرورده

قابل شما را نداره
محيا كوچولو
23 بهمن 90 16:01
خسته نباشي پسر زرنگ و فعال هميشه در صحنه

ممنون دختر خاله!

مهدی
24 بهمن 90 0:22
سلام به وبلاگ من هم سری بزن اینم شمارو هست بهم پیامک بزن09179295811

حتما
زهرا
24 بهمن 90 1:25
فقط میتونم بگم منم زیتون پرورده خیلی دوست دارم !
(صدایمکن)

به خدا آخرشی!
محمد طاها
24 بهمن 90 8:19
سلام چه خوب که به غرفه کرمانشاه هم سر زدی .

مگه شما کرمانشاهی هستین/
مادر کوثر و علی
24 بهمن 90 11:08
سلام سلام
آفرین به این گل پسر نازنازی
و مرحبا به این مامان و بابای مهربون

زیتون پرورده هم نوش جونت
بمیرم برات چه تابلوهای سنگی رو هم حمل کردی عزیزم


عشق به امام بود به خدا
مادر کوثر و علی
24 بهمن 90 11:10
مرسی مامان زهره جون که به وبلاگ ما سر میزنی
ممنون از نظرات خوشگلت

چه خوب شد که به نبودن اسمت اشاره کردی
آخه من فکر میکردم اسم پسر شما محمدصدرا هست نه محمد سپهر
اتفاقا اول میخواستم بنویسم مامان زهره ولی بعد گفتم بذار اسم گل پسرشو بنویسم که اونم اینجوری شد و اشتباهی نوشتم
اون پست رو تصحیح کردم خانمی

الهی فدای محبت هات

مامان یکتا
24 بهمن 90 14:52
الهی جانم قربون تو پسر برم که به مسایل کشورت اهمیت می دهی هورا
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
24 بهمن 90 15:16
آفرین به این پسر فعال و همه کاره.

ممنون خاله