جشن سيدي در پيش دبستاني
سلام عزيزدلم.سلام گلم چهارشنبه روز خوبي براي تو رقم خورد.روزي شيرين و به ياد ماندني!
با تعامل خوبي كه بابا با من داشت ومنو كمك كرد ، تلاش همكار عزيزم خانم عظيمي و مربي هاي مهربونتون خانم ها سعادتي يا همون (خاله ليلا) و پيراسته (خاله نجمه) تونستم يه جشن قشنگ سيدي برات بگيرم.
آخه چون بچه فرورديني هيچ وقت نمي تونم برات توي مهد جشن تولد بگيرم و عيد غدير و جشن سيدي بهترين بهونه براي گرفتن يه جشن بود.
جشني پر از بادكنك هاي سفيد، كيك گيتاري كه خودت سفارش داده بودي و كادوهايي كه به بچه ها دادي !
وچقدر قشنگ خاله ليلا از عيد غدير و سيدي صحبت كرد......
برات به حروف ابجد نام متبرك حضرت علي(ع)" 110" سه تا شمع 1-1 و 0 به رنگ سبز گرفتم.انشاءالله كه خود حضرت و جدشون به مانظري بندازند و از ما قبول كرده باشند.چون هدفم خوشحالي دل شما "سيد كوچولوي" مامان و دوستانتون بود.
گلم بازم جشن سيدي مباركت باشه.
مابقي عكس هارا در ادامه مطلب ببينيد:
صبح كه با كلي بادكنك با خانم عظيمي مي خواستيم وارد اتاقتان بشيم..متوجه شدم كه به صف شدين تا برين صبحانه بخورين...شما و بچه ها با ديدن اينهمه بادكنك خيلي خوشحال شده بودين شماها با خانم پيراسته رفتين صبحانه و .ليلا جون هم كمك كرد تا ميزها را مرتب كنيم .هرچند كه .او هم با ديدن اينهمه بادكنك شوكه شده بود..
وقتي بادكنك هارابه ديوار چسبونديم ، هديه هارا هم توي سبد حصيري گذاشتيم
تقريبا ساعت 9صبح بود كه با خانم عظيمي رفتيم تا كيك وتحويل بگيرم..شمع و كلاه مدل تام وجري و فشفشه را هم فراموش نكردم..
يك نما از كيك سيدي
وقتي با كيك برگشتيم ديدم بعله لباسهاتون را پوشيدين و همه آماده جشن هستين.
شمع هاي روشن كه به حروف ابجد نام متبرك حضرت علي (ع) است
عكس دسته جمعي با دوستان
به قول مربي ات حالا نوبت دوست دخترهاست
حالا نوبت چيه بعله نوبت بريدن كيكه
(البته مربي ازت پرسيد دوست داري چه كسي به تو چاقورا بده تا كيك را ببري، كه گفتي:حنانه.حنانه هم برات با چاقو رقصيد ووقتي چاقورا بهت داد ازت تشكر كرد كه به عنوان يار انتخابش كردي )
و هديه هارا از سبد بيرون مي آوردي
نوش جونت :
هميشه دلتون شاد باشه و خوشحال
تبصره: سه شنبه بعد ظهر جلسه مربيان با والدين بود، اونجا بود كه متوجه شدم جشن خود پيش دبستاني ساعت 11 صبح شروع مي شه ، نفسي راحت كشدم و خودم را براي برگزاري جشنت آماده كردم..
- صبح چهارشنبه دلم خيلي شور مي زدولي وقتي جشن تموم شد ..انگار باري را از پشتم برداشته بودند....اونقدر انرژي م تخليه شده بود كه ساعت 11 وقتي سردبير هفته نامه گفت كه براي تنظيم گزارش سري بهشون بزنم..ناي رفتن نداشتم
- عزيزم چهارشنبه اي بايد اين پست را برات مي ذاشتم ولي خيلي سرم شلوغ بود..اميدوارم از اين بابت منو ببخشي
- اونقدر درگير جشن پيش دبستاني ات بودم كه به كلي فراموش كردم براي كلاس بعدظهرت كه ارف بود شيريني تهيه كنم ، و تو باشادي به مربيت گفته بودي امروز تولدت بوده كه بابا پيش دستي كرده و گفته بود مادرش براش جشن سيدي گرفته بوده و همونجا پياده شده و به مربي ها و همه بچه ها پول به عنوان عيدي داده
- جاداره از همكارم عظيمي تشكر كنم كه با چه ذوق وشوقي از شما عكس مي نداخت و فيلمبرداري مي كرد..خدا انشاء الله حاجت رواش كنه ..
- خدايا به همه بي بچه ها بچه عنايت كن..الهي آمين
مادر ساعت 09:59صبح
بعدا نوشت:ديروز كه داشتيم با هم فيلم جشنت را مي ديديم قبل از اينكه كيك را برش بزني مربيت ازت خواست كه يه آرزو كني .....تو هم با خنده يه آرزو كردي..هرچي گفتم مامان چي گفتي: گفتي مامان آرزو بود..منم فكر كردم شايد بازم فيلت ياد هندوستان كرده(بازم داداش و آبجي مي خواي) ديروزسرت را دم گوشم آوردي و گفتي: مامان آرزو كردم همه مريض ها سالم بشن و هيچ بيماري نباشه...به نازم به اون آرزوي قشنگت...پرنده آمين گو نمي خواي آمين بگي ؟!