دوست وبلاگي سيد در راديو !
سلام عسلم، اميدم، خوشحالم كه داري كم كم مرد بار مي آيي چون دوري بابا را توي ماموريت خوب تحمل مي كني و سعي مي كني حرفهاي منو گوش كني.عسلكم ديروز صبح بهت سفارش كردم كه قراره يكي از دوستان وبلاگيت را در راديو ببيني ، با خوشحالي گفتي :مامان اسمش چيه و من گفتم :احسان
اولين نفري بوديم كه وارد استوديو شديم.....مثل هميشه خانم وكيلي از اينكه سر وقت مي آمدي خوشحال بود..تا بچه ها بيان از فرصت استفاده كردي ، دستشويي بردمت..وقتي اومدم مامان احسان را ديدم..ومن گفتم محمد اينم دوستت احسان.خانوم وكيلي مي خواست ميهماني گلها بگيره..چون غير از احسان، راستين هم بود...برنامه براي بعد از عيد ضبط مي شد ، قرار شد اي زنبور طلايي را بخواني هر چند كه اصرار داشتي خوب حفظ نيستي....
احسان و سيد محمد سپهر !
عزيزم....با احسان حسابي رفيق شدي ...با معصومه جان و احسان رفتيم بوفه و مامان احسان لطف كردند پتزاسفارش دادند...كلي پليس بازي كردي....اصرار مي كردي كه احسان بيشتر پيشت باشه.....بهت حق مي دادم كه بيشتر بازي كني چون زود با همه انس مي گيري اما مامان جان مسير آنها خيلي طولاني بود و بايستي به شب نخورده بر مي گشتند.
مامان احسان(معصومه جان) خانم خوش برخورد و با محبتي بودند......موقع برگشت تادم درب بلال سازمان با آنها هم مسير شديم تا توي همين مسر كوتاه بازم باهم بازي كنين..به سختي ازهم جداشدين....خداحافظي كردين و قول دادين كه بازم همديگر را ببينين......وببينيم.
بايستي زود به استوديو بر مي گشتيم براي ادامه ضبط برنامه ..بماند كه چقدر دلتنگ احسان شده بودي..انصافا احسان پسر خوب و باادبي بود..بچه ام تازه يخ هاش باز شده بود و حسابي با سيد ما جور شده بود....البته بماند كه چند بار پرسيده بودي مامان احسان اينها چرا دير با ما دوست شدند و ما چه جوري با هم دوست شديم..ومن از وبلاگت برات گفتم واينكه احسان هم دوست داشت در برنامه "سلام كوچولو "شركت كنه.
تبصره:فضاي مجازي هم مثل فضاي عاديه به شرطي كه از رفتارهايمان سوء استفاده نكنيم..به هم اعتماد كنيم و دوستان خوبي براي هم باشيم.....
البته نشد كه از بازي ها و پيتزاخوردنتون عكس بندازم....چون مثل هميشه حافظه گوشي ام پر پره..
مادر ساعت 10:32 صبح