لبخند بهار
از موقع اي كه ازدواج كردم هر سال موقع تحويل سال خودم را كنار آستان حرم امام رضا(ع) ا يافتم...... دلم پروانه اي می شودو تا كنار ضریحشان می پرد .
دلم قاصدک می شود ... و تا گنبد طلایشان بالا می رود .
دلم مثل ابر توی حرمتان باران می شود ميدانم.... مي دانم شما از همه چيزم خبر داريد..اما خودم را سبكبار به شما مي سپارم تا لحظات خوبي را برايم تقدير زنيد..... برايم فرقي نمي كند كه سال تحويل شب باشد يا روز فقط دلم حرم مي خواد و بوي يار.......دلم ربنا مي خواد و شوق انتظار..... خانواده با من هم نظرند و عقيده و اين جاي بسي شكر است كه گاه فراموش مي كنم.
لحظات قشنگي است.....مردم ساعتها زودتر به پاي پياده به سمت حرم حركت مي كنند .كوچيك و بزرگ فرقي ندارد همه به دنبال تحول هستند به دنبال خوب شدن به دنبال يكي ديگر شدن .
محمد من خواب خواب است ، زحمت حمل اورا باز پدر به دوش مي كشد ....ومن در دلم غوغايي است ، نو شدن، جوانه شدن ..خواستن حاجت و اينكه دست خالي پيش ملتمسين برنگشتن.
به صحن مي رسي ..جمعيت غوغا مي كند چقدر دلم صحن كهنه را مي خواد، صحن انقلاب ، جمهوري، مسجد گوهر شاد اما بايد اكتفاء كني به اينكه باز نصيبت شده همين جا باشي و دلت را گره بزني به پنجره پولادش ...قدر مي دانم.....قدر مي دانم كه شكر نعمت تعمتم افزون كند .
كفش هايم را در مي آورم..از فرش هاي خيس عبور مي كنم جايي را براي گذاشتن محمد پيدا مي كنم....هوا سرد سرد است..از بس شوق ديدار داشتم فراموش كردم كه پتويي را بياورم..... پالتويم را در مي آورم و دور محمد مي پيچم و چادر نماز گل گلي ام را سر مي كنم، انگشتهايم تكان مي خورد ، دهانم معطر مي شود به صلوات و انتظار و انتظار.....
باز هم آمده ام…تا که بر سر در این ایوانت چو کبوتر باشم بازهم آمده ام .اما… کوله بارم پر از سنگ گناه …
خودت را غرق در درياي كرمش مي بيني......... زمزمه مي كني و مي طلبي ..چه خوب باشي، چه بد تو ميهمان كرمش مي شوي ...ثانيه ها مي گذرند ........عطر روحبخش دعاتي توسل فضا را پر مي كند.
محمد چشمهايش را باز مي كند و مي پرسد: هنوز عمو نوروز نيومده....... با لبخند هديه كوچكي را كه برايش گرفته ام نشانش مي دهم ...و مي گويم : چون پسر خوبي بودي ، عمو نوروز بازم برات هديه گذاشته...
محمد بر مي خيزد..خوشحالم كه او هم بيدار شده و مي تواند اين لحظات قشنگ را درك كند.........يا مقلب القلوب خوانده مي شود...شانه هايم مي لرزد...هق هق گريه هايم را نمي توانم پنهان كنم......خدايا به همين مكان عظيم ، به همين امام غريب ، بهترين سال را برايمان مقدر كن.......آرام مي شوم..آرام آرام اين لبخند بهار است كه ديده مي شود.
سيد محمد سپهر در فضاي باز ساختمان شهداي راديو
(عكس مال ديروزه كه بعد از چند هفته بردمت استوديوي برنامه "سلام كوچولو" .البته حرف منو مامان احسان و مبين تاييد مي كنن كه قبل و بعد از استوديو تو دلت بازي مي خواد....الهي كه هميشه دلت شاد باشه نفس مامان )
امسال از لحظه تحويل سال عكس نگرفتم.....دوست داشتم توي خلوت خودمون باشيم
مادر سيد محمد سپهر :ساعت 10:15 صبح