سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 30 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

تاج سر مامان

مي تونست خاطره بشه!

1391/6/26 15:21
1,261 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيزم  خوبي؟!

 وقتي شنيدم مامان علي خوشتيپ قصد سفربه تهران دارند خيلي خوشحال شدم مشغول خريدبوديم كه متوجه پيامكشون شدم كه قراره يكشنبه تهران باشند ، تو خواسته ات را پيگيري مي كردي كه بابا برات ارگ بخره انگار هروقت بيرون مي آييم حتما برات بايد يه چيزي بخريم. من هم از فرصت استفاده كردم ودرحالي كه مغازه اسباب بازي فروشي بوديم براي علي يه ماشين  خريدم .

با پيامك با هم در ارتباط بوديم تقريبا قرار شده بود روز سه شنبه همديگه را ببينيم اصلا فكرش را نمي كردم اينطوري بشه درست شب سه شنبه  وقتي از خريدبرمي گشتيم هوس فلافل كردي،صبح يكبار بالا اوردي دست و پايم لرزيد خيلي دوست داشتم ببرمت خونه ماماني اما اصرار مي كردي كه دوست داري بيايي مهد با هزار حمدوقل و هوالله راهي محل كارشديم چشمت روز بد نبينه روي چمن ها دوباره آوردي بالا از بابا خواستم كه بياد دنبالتون اما بابا هم جلسه داشت بردمت دكتر مهد و گفت: چيزي نيست اگه دوباره حالش بد بشه خبرتون مي كنيم تازه رفته بودم زيارت عاشورا كه از مهد باهام تماس گرفتند كه بيا دنبال محمد سپهر حالش خوب نيست.بميرم برات رنگ ورو توي صورت نداشتي مربي هات زحمت كشيده بودن و دوباره برده بودنت دكتر و دكتربرات نسخه پيچيده بود.باهم رفتيم درمانگاه تا داروهايت را بگيرم بماند كه اونجا هم فردي با صندوقدار جروبحثش شده بود و ادكلني را كه خريده بود با شدت به زمين پرتاب كرد خدارحم كرد كه شيشه جلوي پايت روي زمين افتاد وگرنه من چكار مي كردم.وقتي منم وارد صحبت شدم كه اگه شما جنس آقاراپس مي گرفتيد و پولش را مي داديد متوجه شدم بابا اين روزها خيلي ها  نمي فهمند چي مي گند و چه كار مي كنند؟

با زحمت رفتيم مركز بهداشت و آمپولت را زدي با هر ترفندي بود از همكارم خواستم كه آفيشت كنه تا ببرمت محل كار.حسابي ضعف كرده بودي و لرز!

لباست را تنت كردم ويك راست رفتيم پيش آقاي دلقندي  ويك چاي خوردي و بعد متوجه شدم مامان علي و علي و باباي مهربونشون  اومدن پارك خيلي دلم مي خواست كه خوب باشي تا با هم بريم پارك اما انگار قسمت نبود حتي خواستم آفيششون كنم تا بيان بالا اما مديرها جلسه داشتند و اين امر تقريبا ناشدني بود.درحالي كه خسته بودي باهم رفتيم رستوران شايد بيش تر از 45دقيقه معطل شديم تا غذا آماده بشه .معتقدم وقتي قراره آدم بد بياره بد مي ياره خدابايد تاشب رحم مي كرد درحالي كه خوابت گرفته بود با زور چند تيكه جوجه كباب همراه با دوغ بهت دادم بخوري .

خواب خواب بودي كه بغلت كردم و تا اتاقم آوردمت.

خيلي خوب مي شد اگه هرچيزي را كه دوست داشتيم به آن  مي رسيديم ولي قسمت و قدر چيز ديگريست!

محمد سپهر  و آقاي دلقندي:

(اينجا آقاي دلقندي غير از يك فنجان چاي چند جلد  كيهان بچه ها هم بهت هديه داد)

 خاطره

مابقي عكس هارا در ادامه مطلب ببينيد:

 

 

 

در رستوران :

الهي قربون اون نگاهت برم كه دوست نداشتي من خستگي و بي حاليت را ببينم وبه من لبخند تحويل مي دادي

رستوران

محل كار :

بغلت كردم و تا اتاق آوردمت به اين اميد كه زود زود خوب بشي. حتي دلم نيومد خوابت را به هم بزنم دوباره بغلت كردم و تا دم سرويس ها در حالي كه كمرم درد گرفته بود رسوندمت .مامان ، گلي ،  الهي هيچ موقع مامان مريضي ات را نبينه !

خواب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان آرمان
26 شهریور 91 14:44
سلام دوستان خوبمون
الهی بد نبینی پسر شجاع و قوی.چرا؟؟؟
امیدوارم بهتر باشی و دیگه مشکلی برات پیش نیاد


ممنون از دعاي خيرت.
مامان علی خوشتیپ
26 شهریور 91 14:46
آخی بمیرم برات عزیزم
من اون روز خیلی ناراحت شدم برات
ایشاالله هیچوقت مریضی نیاد سراغت
عزیز خاله هر وقت هوس فلافل کردی یه سر بیا اهواز.خودم برات سوپر فلافل درست میکنم که هیج جا مثلشو نخورده باشی


ممنون شما به ما لطف داريمن هيچ وقت غذاي بيرون به محمد سپهر نمي دم اما چه كاركنم كه هوس كرده بود.مطمئنم قسمت اين بوده.
مامان علی خوشتیپ
26 شهریور 91 14:47
خیلی حیف شد که نشد همو ببینیم.حتما حکمتی توش بوده...



حتما ولي من اميدوارم يه روزي يه جايي همديگه را مي بينيم.
مامان علی خوشتیپ
26 شهریور 91 14:48
یه چی بگم؟
توی 3 روزی که تهران بودیم شونصدتا دعوا دیدم.چرا اینقدر همه عصبی بودن؟؟؟!!!
وااااااااااای به خصوص زن و شوهرا


اينم از مزاياي شهر نشيني يه ديگه !
مامان علی خوشتیپ
26 شهریور 91 14:49
هنوز صدای خوشگلت تو گوشمه


نه كه صداي شما زشته !
مامان علی خوشتیپ
26 شهریور 91 14:50
دست آقای دلقندی هم درد نکنه که محمد سپهر جونو خوشحال کرده


واقعا چاي هاش خوردن داره
مامان علی خوشتیپ
26 شهریور 91 14:50
کاش عکس ماشینو رو هم میذاشتید


باورت مي شه هنوز كادو كرده توي كمد اسباب بازي هاي محمد سپهره.مطمئنم بهترش را علي داره فقط براي ديدن يه لبخند بود.
مهسا
26 شهریور 91 21:31
سلام
قربونت برم من انشا ا.... همیشه سلامت باشی و لبات خندون باش گل پسری بوسسسسسسسسس


خدا نكنه گلم
فریبا مامان رایین
27 شهریور 91 0:13
متاسفانه من هم به قرار ِ اون شب نرسیدم اما دلیل ِ من خیر بود، عروسی داشتیم...
ایشالا که هیچ وقت مریض نشی عزیزم و قرارهای بعدی بتونیم همدیگه رو ببینیم...


انشاء الله كه هميشه به خير و خوشي باشه
ستاره زمینی
27 شهریور 91 15:49
عزیزم انشالاهیچ وقت مریض نباشی گلم.

حیف شد که دوستان را ندیدی.


واقعا حيف شد
الهه مامان روشا جون
27 شهریور 91 20:39
ای وای محمد سپهرم که مریض بوده.من انقدر درگیر مریضی روشا بودم اصلا نمیتونستم بیام.البته مهمون دارم شده بودم.انشاا... که بهتر بشه.


ممنون بهتر شدن
مادر کوثر
28 شهریور 91 8:50
الهییییییییی عزیزم
امیدوارم همیشه سلامت باشی


ممنون گلم
مامان محمد صدرا
29 شهریور 91 8:16
سلام زهره جون..وای ایشاله هیچ وقت ما مامانها مریضی جوجه هامونو نبینیم...راستی من اول مهر به اضافه کارمندی دانشجوهم میشوم تازه ارشد قبول شدم..برام دعا کن

الهي چه كيفي داره دوباره درس خوندن و بدوبدو كردن
ستاره زندگی
29 شهریور 91 14:00
مامانی عجب روزی گذروندی؟؟!!!
سپهر جان امیدوارم همیشه خوب وسلامتی باشی عزیزم


ممنون عزيز دلم
ستاره زمینی
30 شهریور 91 20:17

کجایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییید


نبوديم اومديممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
محيا كوچولو
31 شهریور 91 15:48
اينم براي خودش خاطره شد ديگه خاله! مگه خاطره چجوريه؟ ايشالله سفراي بعدي


انشاء‌الله