مي تونست خاطره بشه!
سلام عزيزم خوبي؟!
وقتي شنيدم مامان علي خوشتيپ قصد سفربه تهران دارند خيلي خوشحال شدم مشغول خريدبوديم كه متوجه پيامكشون شدم كه قراره يكشنبه تهران باشند ، تو خواسته ات را پيگيري مي كردي كه بابا برات ارگ بخره انگار هروقت بيرون مي آييم حتما برات بايد يه چيزي بخريم. من هم از فرصت استفاده كردم ودرحالي كه مغازه اسباب بازي فروشي بوديم براي علي يه ماشين خريدم .
با پيامك با هم در ارتباط بوديم تقريبا قرار شده بود روز سه شنبه همديگه را ببينيم اصلا فكرش را نمي كردم اينطوري بشه درست شب سه شنبه وقتي از خريدبرمي گشتيم هوس فلافل كردي،صبح يكبار بالا اوردي دست و پايم لرزيد خيلي دوست داشتم ببرمت خونه ماماني اما اصرار مي كردي كه دوست داري بيايي مهد با هزار حمدوقل و هوالله راهي محل كارشديم چشمت روز بد نبينه روي چمن ها دوباره آوردي بالا از بابا خواستم كه بياد دنبالتون اما بابا هم جلسه داشت بردمت دكتر مهد و گفت: چيزي نيست اگه دوباره حالش بد بشه خبرتون مي كنيم تازه رفته بودم زيارت عاشورا كه از مهد باهام تماس گرفتند كه بيا دنبال محمد سپهر حالش خوب نيست.بميرم برات رنگ ورو توي صورت نداشتي مربي هات زحمت كشيده بودن و دوباره برده بودنت دكتر و دكتربرات نسخه پيچيده بود.باهم رفتيم درمانگاه تا داروهايت را بگيرم بماند كه اونجا هم فردي با صندوقدار جروبحثش شده بود و ادكلني را كه خريده بود با شدت به زمين پرتاب كرد خدارحم كرد كه شيشه جلوي پايت روي زمين افتاد وگرنه من چكار مي كردم.وقتي منم وارد صحبت شدم كه اگه شما جنس آقاراپس مي گرفتيد و پولش را مي داديد متوجه شدم بابا اين روزها خيلي ها نمي فهمند چي مي گند و چه كار مي كنند؟
با زحمت رفتيم مركز بهداشت و آمپولت را زدي با هر ترفندي بود از همكارم خواستم كه آفيشت كنه تا ببرمت محل كار.حسابي ضعف كرده بودي و لرز!
لباست را تنت كردم ويك راست رفتيم پيش آقاي دلقندي ويك چاي خوردي و بعد متوجه شدم مامان علي و علي و باباي مهربونشون اومدن پارك خيلي دلم مي خواست كه خوب باشي تا با هم بريم پارك اما انگار قسمت نبود حتي خواستم آفيششون كنم تا بيان بالا اما مديرها جلسه داشتند و اين امر تقريبا ناشدني بود.درحالي كه خسته بودي باهم رفتيم رستوران شايد بيش تر از 45دقيقه معطل شديم تا غذا آماده بشه .معتقدم وقتي قراره آدم بد بياره بد مي ياره خدابايد تاشب رحم مي كرد درحالي كه خوابت گرفته بود با زور چند تيكه جوجه كباب همراه با دوغ بهت دادم بخوري .
خواب خواب بودي كه بغلت كردم و تا اتاقم آوردمت.
خيلي خوب مي شد اگه هرچيزي را كه دوست داشتيم به آن مي رسيديم ولي قسمت و قدر چيز ديگريست!
محمد سپهر و آقاي دلقندي:
(اينجا آقاي دلقندي غير از يك فنجان چاي چند جلد كيهان بچه ها هم بهت هديه داد)
مابقي عكس هارا در ادامه مطلب ببينيد:
در رستوران :
الهي قربون اون نگاهت برم كه دوست نداشتي من خستگي و بي حاليت را ببينم وبه من لبخند تحويل مي دادي
محل كار :
بغلت كردم و تا اتاق آوردمت به اين اميد كه زود زود خوب بشي. حتي دلم نيومد خوابت را به هم بزنم دوباره بغلت كردم و تا دم سرويس ها در حالي كه كمرم درد گرفته بود رسوندمت .مامان ، گلي ، الهي هيچ موقع مامان مريضي ات را نبينه !