سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 26 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

تاج سر مامان

دلت تعزيه مي خواست....

سلام عسل مامان ....خيلي دلت مي خواست طبلت را دستت بگيري و براي شش ماهه علي اصغر حسين (ع)  بزني....آخه قرار بود توي مهد مراسم عزاداري شيرخواران حسيني را بگيرن اما به خاطر آلودگي هوا و تعطيل شدن پيش دبستاني اين امر ميسر نشد.....حسابي دلت تعزي مي خواست..اين بود كه  همراه باباحاجي و ماماني و بابا رفتيم به سمت خوانسار تا هم صله رحمي داشته باشيم و اونجا مراسم را بهتر درك كنيم. البته دايي هم تاسوعا ، عاشورا و روز بعد صبح و ظهر مراسم داشت و هيات مي اومدند تكيه و با چاي و شربت و شيريني پذيرايي مي شدند. شام غريبان ظهر عاشورا بي قرار ديدن تعزيه شده بودي ..يادمه از شاهزاده احمد خوانسار تا حسنيه دوراه  دنبال هياتي كه ني مي زدند...
26 آبان 1392

بوی سیب و حرم حبیب و ......

 حتما بوی سیب و حرم حبیب و حسین غریب و کرب و بلا .......  بوی یاس و حرم عباس و خدای احساس و کرب و بلا.......را شنیده اید برای من که عجیب بود چرا بوی سیب و امام حسین علیه السلام که با این حدیث آشنا شدم. روزی حسنین علیهم السلام خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسیدند و  جبرئیل نیز نزد آن حضرت به صورت دَحیه کلبی (کشیش یهودی) حضور داشت. آنها دست در آستین او کرده از او طلب هدیه کردند. جبرئیل دست را به جانب آسمان بلند کرد و از بهشت سیب و بِه و اناری برای ایشان آورد و به ایشان داد. آنها خوشحال شده نزد جد خود رفتند. آن حضرت ایشان را بوسید و فرمود به منزل خود بروید و اول نزد پدرتان بروید. ایشان به فرموده جد خود عمل کرده و از...
25 آبان 1392

واگويه هاي سيد محمد سپهر :

سلام بر  محرم......سلام بر  علي اصغر امام حسين(ع)...سلام بر رقيه ......سلام بر دو دست بريده ابوالفضل (ع) سلام عزيز دلم اين روزها اين جملات وردت شده....مامان چرا دشمن علي اصغر را كشت؟مامان چرا رقيه از دق باباش مرد؟مامان چرا دشمن دست عموي علي اصغر را قطع كرد؟ مامان بريم تعزيه.....مامان بريم اسب و شتر ببينيم... مامان مي خوام طبل بزنم...مامان مي خوام سنج بزنم...مامان مي خوام زنجير بزنم.... .مامان لباس مشكي ام را تنم كنم.....مامان  كي مي ريم مسجد..مامان كي مي ريم روضه... مامان برام بيشتر از كربلا بگو ..... (سيد محمد سپهر كنار پرچم هاي سرخ و سياه ) مادر ساعت 14:03 دقيقه ...
15 آبان 1392

شعرهاي امام حسيني محمد سپهر در برنامه "سلام كوچولو":

سلام عزيز دلم ..گل پسرم دوهفته پيش كه برنامه هاي  هفته اول محرم ضبط مي شد ، 3 تا شعر در برنامه خوندي، يكي از دويدم دويدم ها را از زينب خاله ياد گرفته بودي ، شعر"ديشب كه من خوابيدم" را چون از پارسال حفظ بودي خوندي و شعر "دويدم"بعدي را خودم بهت ياد دادم... چقدر قشنگ از كربلا و امام حسين و علي اضغر و رقيه صحبت كردي..خدا كنه هميشه در خط امام حسين حركت كني....مي بوسمت ..عزيزم .....از فردا صبح "سلام كوچولو "ويژه محرم مي شه.... دويدم و دويدم دويدم و دويدم ......به كربلا رسيدم كنار نهر آبي ...لب هاي تشنه ديدم يه باغبون خسته ....بايك دل شكسته كنار باغ تشنه .....زانو زده نشسته كوچولوي شش ماهه ...كه پاك و بي گناهه اگه طاقت بياره....
13 آبان 1392

بابا آمد.....

بابا آمد. ديشب در سرما بابا آمد. بابا با يك سبد زعفران و يك هواپيماي بزرگ براي گل پسر آمد . بعله اين خبر آنقدر خوشايند بود كه محمد سپهر وقتي گل روي بابا را ديد كلي از خوشحالي گريه كرد!معلوم بود كه خيلي دل گل پسري براي بابا تنگ شده بود. عزيزم بابا برات يه هواپيماي  بزرگ خريده بود و چون از مناطق اطراف بيرجند گذر كرده بود برامون گل زعفران آورده بودفكر كنم تا پاسي از شب بيدار بوديم تا زعفران هارا پر كنيم مابقيش هم موند كه ماماني امروز زحمتش را بكشد. صبح با هم زيارت عاشورا رفتيم ، لباس مشكي تنت كرده بودم و مزين شده بودي به يك پرچم ، پرچم" يا ابوالفضل" چند بار اونو بوسيده بودي و گفته بودي كه دلت براي علي اصغر مي سوزه.ديروز هم خاله...
1 آذر 1391

ديشب من كه خوابيدم خواب ......

مي خواستم براي روز يكشنبه بيارمت برنامه "سلام كوچولو"چون شعر دويدم و دويدم به كربلا رسيدم را از حفظ بودي دوست داشتم اين شعر را بخوني تا توي ماه محرم صدات از برنامه "سلام كوچولو" پخش بشه.براي همين با گلريز هماهنك كردم كه اسمت را آفيش كنه. يكشنبه اي بعد از نماز اومدم دنبالت.وقتي به اتاقت رسيدم به مربي ات گفتم محمد سپهر را مي خوام ببرم گفت:خوب بود مي گفتي؟گفتم درروزنگارش  نوشتم گفت:بعد از خواب بچه ها معمولا دفترهارانگاه مي كنيم البته محمد سپهر مي گفت كه مي خواد بره راديو ولي به حرف بچه ها كه نمي شه توجه كرد؟ برام اين نكته خيلي جالب بودبا خنده گل پسري را كه چشمهاش داشت گرم مي شدرا تحويل گرفتم،زود لبسهات. عوض كردم .دم مهد مامان آتوسارادي...
30 آبان 1391

سلام بر محرم!

سلام بر طفل شير خوار  امام حسين(ع) حضرت علي اصغر ، سلام بر دودست بريده حضرت ابوالفضل(ع)، سلام بر غريبي سلام بر عطش وسلام عزيز دلم.محمدم ، اميدم ، همه دارو ندارم. صبح گفتي:بريم عاشورا دلم براي علي اصغر تنگ شده پس چرا نمي ياد.عزيزم منو ببخش كه تو دلت ني ني مي خواد! عزيزم توي مسجد بوديم كه ازت خواستم دستاتو بالا ببري و دعا كني كه من و تو و بابا بريم كربلا  .خيلي جدي گفتي:بابا نه !خودمون بريم كربلا مگه بابا رفت ماموريت مارابرد؟ اينم خودش يه نكته هست.ولي من كه دلم براي كربلا تنگ شده براي بقعه امام حسين (ع)  براي بين الحرمين براي........................................... صبح امروز سيد محمد سپهر و درب ورودي مسجد : ...
24 آبان 1391

محمد سپهر و آخرين چهارشنبه شعبان :

سلام عزيز دلم آخرين چهارشنبه ماه شعبان بود و آخرين   مناجات شعبانيه . هر چي ازت خواستم با هم بريم مسجد گوشت بدهكار نبود آخه يه توپ گذاشته بودي توي كيف مهدت و مي خواستي توپ بازي كني.يه چند روزي بود كه بچه ها كنار چمن مهد توپ بازي مي كردند و بعدش نوشمك مي خوردند. دورت بگردم كه بدون نوشمك مي خواستي فقط بازي كني تا اينكه محمد صدرا اومد و بازي دو نفريتون جون گرفت تا اينكه دخترها هم مي خواستن توي بازيتون سهيم باشن. وقتي بچه ها تك تك بنا به صحبت مادرانشون وارد مهد مي شدند. هر چي خواستم ما هم بريم كلاس  قبول نكردي و گفتي مامان مي خوام هيزم جمع كنم تا آتيش درست كنم   در حين صحبت با تو و راضي كردنت  موزت را دادم تا بخ...
1 مرداد 1391

محمد سپهر دروغ مامان را هم باور كن

سلام عسل مامان صبح قشنگت بخير .به خاطر بارش باران ديشب،  صبحي هوا  حسابي لطيف شده بود.هفته پيش به خاطر اينكه مي بايستي گزارشي را تا ظهر بنويسم با خودم به زيارت عاشورا  نبردمت .البته كنار محل بازي مهد كودك حسابي سرسره بازي كردي همچين كه مي خواستي بري مهد صداي دعا شنيدي و گفتي: آخ جون مامان زيارت عاشورا درجوابت به چشمهاي معصومت نگاه كردم و گفتم : نه گلي مامان صداي نواره.مبهوت گفتي : اما مامان توي مسجد كه نوار نمي ذارند. تاج سرم دروغ مامان را هم باور كن گاهي به خاطر كاري  مجبورم به خيلي از خواسته هات تن ندم .اما باور كن دروغ مامان از مصلحته نه از.... اين چهارشنبه خودم هم حسابي هوس دعا كرده بودم البته مي خواستم روزه بگيرم و...
3 خرداد 1391