من خوابم مي اومد اما تو....
سلام عزيز دلم شنبه شب هر كاري كردم بخوابي فايده اي نداشت .خسته بودي اما خوابت نمي اومد.گفتم بهتره كتاب بخونم داستان(وقت خواب هاپو) را برات مي خواستم بخونم كنارت دراز كشيدم و شروع كردم به خوندن:
شب بود هاپو شامش را خورده بود.محمد سپهر هم شامش را خورده.هاپو هم داشت با قطار ، آجره هاي چوبي و توپش بازي مي كرد.محمد سپهر هم كلي نقاشي كشيده.مادر به او نگاه كرد و گفت:وقت خواب است هاپو وقت خواب است محمد سپهر..
همين طوري كه داستان را برات مي خوندم اسمت را هم چند بار صدا مي كردم .از اين كار خيلي خوشت اومده بود، و با ذوق و شوق خاص ادامه داستان را گوش مي كردي.كه گفتي: مامان گشنمه.گفتم:چي دوست داري.اين طور مواقع مي خندي و مي گي:سيب زميني سرخ كرده با سس.بلند شدم با وجودي كه خوابم مي اومد برات سيب زميني سرخ شده درست كردم با سس تند و يه ليوان آب .سيب زميني مي خوردي و مي گفتي:سوختم و آب مي خوردي و كلي مي خنديدي كه با خنده هات ماماني از خواب بيدار شد و گفت:چرا نمي خوابين؟.تو به ماماني سيب زميني سرخ شده تعارف كردي و ماماني خورد و گفت:دهنم سوخت.كلي از خنده ريسه رفتي.بلند شدم و براي ماماني هم يه ليوان آب آوردم ولي دهان دو نفري اتان سوخته بود.آب چاره كارنبود، بلند شدم و رفتم چندتا خيار قلمي شستم و پوست كندم و آوردم كه ماماني گفت:پس نمكش كو؟فكر كنم خواب از سر ماماني هم پريده بود.بعد دوباره خواستي كه ادامه داستان را برات بخونم ، من هم قبول كردم.كه ماماني گفت:بخوابين ديگه!گفتم بچه را كه بازور نمي تونم بخوابونم.بعد دوباره پيشت دراز كشيدم و ادامه داستان هاپورا خواندم.
وقتي داستان تمام شدبا خنده زيركانه گفتي:مامان يه بار ديگه برام مي خوني وزود بوسم كردي.بوست كردم و گفتم اول بگو:بسم ا..الرحمان رحيم بعد برات مي خونم.گفتي و من هم يه بار ديگه داستان را برات مي خوندم كه چشمهات گرم شد و هنوز داستان تمام نشده بود، خوابت برده بود.
هيس يواشتر!
سيد مامان مشغول شنيدن داستانه!
ويه خواب آرام وقتي حسابي خواب را ازسرم پروندي!
بعدا نوشت:
فرداي همون شب هم خوابت نمي اومد و با شمشير مي خواستي با خاله و ماماني بازي كني.از همون بازي هايي كه شوخي شوخي دعوا مي شه .بازور بردمت حمام.گفتي:حمام نمي خوام گفتم:مثل هاپوي قصه بريم حمام تاشايد زود خوابت ببره.گفتي:بابا كه هنوز از ماموريت نيومده تامثل باباي هاپو منولاي حوله گرم بپيچونه؟گفتم:خودم لاي حوله بزرگ و گرم و نرم مي پيچمت.قبول كردي.وقتي از حمام بيرون اومدم خواب خواب بودي.
امامن تا12 شب بيداربودم.....................حسابي بي خوابي به سرم زده بود،بعداز لباس شستن و ظرف شستن ولباس اتوكردن بازورخوابيدم.