سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 26 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

تاج سر مامان

وقتي صداتو شنيدي!

1391/10/19 9:38
1,611 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيز دلم سلام گلبوته مامان،ممنونم كه عصر ديروز كمتر  بهونه بازي گرفتي و گذاشتي من حسابي استراحت كنم.

عزيزم اين چند روزه هواي تهران بدجوري آلوده ست . وقتي از مسافرتمون برگشتيم عين يه گرگ درنده اين هواي بدمنو گرفت و با اوج كاري كه روي سرم ريخته بود  ، ديروز تونستم برم دكتر و يه آمپول نوش جان كنم و مراقبت هاي بعدي!

گلي بعد از اينكه ديروز  گزارشم را نوشتم وداشتيم با همكارم صبحانه مي خورديم و راديو را گوش مي كرديم كه صداتو بشنوم، مثل هميشه باباي افشار سرزده و خوشحال و خندان همراه پسر شهيد طاووسي وارد اتاقم شدند ، سريع بساط صبحانه را جمع كردم و سفارش چاي دادم كه گفت:نبودين و گفتم همراه بابايي رفته بوديم ماموريت!

بماند كه خيلي  خوش گذشت هم به تو هم به من!به تو كه فارغ از هيچ دغدغه اي  شبكه پويا نمايي مي ديدي و بازي مي كردي ، از باغچه حاط جلويي سبزي مي چيدي و چاله مي كندي و دوچرخه بازي، صبحانه و ناهارو شام سر وقت ميل  مي شد.با مرتضي توي خوردن آب ميوه و شير كاكائو رقابت مي كردي و....كار هرروزمون شده بود بازي دزد و پليس و رفتن به بازار!  تو دشمن فرضي را مي كشتي و بابا از نزديك شاهد كشتن اين دشمن بود.فقط براي چند ثانيه بعد ازرسيدن توانستيم با بابا باشيم .....ودرست موقع برگشت به تهران!

البته توي اين فاصله باباي مرتضي هم رفت ماموريت و ما حسابي دلمون خوش بود به اينكه شما گل پسرا مردهاي خونمون هستين!

خيلي دلم  مي خواست كه راديو را روشن كنم تا بتوني صداتو از برنامه "سلام كوچولو" بشنوي ولي اونجا درست و حسابي آنتن  موج نمي داد!

يكشنبه هفته پيش حسابي منتظر بودي كه رامين باهات تماس تلفني بگيره تا بتوني از پشت تلفن با خانم وكيلي صحبت كني و شعر بخوني .ساعت 13 شده بود كه گفتي:ديدي مامان تماس نگرفتند! مطمئن بودم كه اين امر محقق مي شه و باهم كمي تمرين كرديم  كه پشت تلفن چي بگي!

وقتي گوشي موبايلم زنگ خورد با خوشحالي گفتم بدومامان رامين زنگ زده.نشستي روي صندلي تلفن و گوشي موبايل را به گوشت نزديك كردي تا صداي خانم وكيلي را بشنوي رامين گفته بود هر موقع خانم وكيلي اسم محمد سپهر را صدا كرد، محمد سپهر شروع به صحبت كند.

همين طوري كه برنامه را گوش مي كردي و نيشت تا بنا گوشت باز شده بود گفتي:مامان ديش دارم.با عجله اي سرشار از شادي سعي مي كردم كه گوشي موبايل توي چاه توالت نيفته سرپات گرفتم  نمي دونم اينهمه ديش را از كجا آورده بودي و درست اين موقع بايد تحويل مي دادي.وقتي حسابي راحت شدي خانم وكيلي باب گفتگو را باتو باز كرد. شنيدم كه گفتي:" سلام خانم وكيلي دلم براتون تنگ شده.. و بعد از مكث هايي اين جملات...ما الان در بند عباس هستيم... اين جا هوا گرمه ...مردمان اينجا لباس هاي محلي مي پوشن ... سوغات اينجا خرما ، ماهي ، سبدهاي حصير بافي ....   صبح از ساحل دريا كلي صدف و سنگ جمع كردم و اينكه  مي خواستم براتون يه شعر بخونم و شعر اي ايران را خوندي و در آخر گفتي: سلام منو به آتوسا برسونين... وقتي گوشي را به من دادي آقاي جواد پور حسابي تشكر كرد و گفت ارتباط خوبي بود.

قبل از تماس بهت گفته بودم كه بگي: صداي منو از مركز خليج فارس مي شنوين ..من همراه پدرم اومدم ماموريت ..خيلي دلم مي خواست سوار زير دريايي بشم... اما تو مخالفت كرده بودي و دوست داشتي صحبت هاي خودت را بگي.

قبل از اينكه باباي مرتضي بره ماموريت ، كنار ساحل دريا رفتيم و تو حسابي شن بازي و اسب سواري كردي.

 سيد مامان كنار ساحل دريا !

كنار ساحل دريا

مابقي عكس ها و ادامه مطلب را بخوانيد:

مادر ساعت 9صبح

يك بار هم تصميم گرفتيم بريم اسكله و سوار قايق بشيم بريم به مقصد قشم  البته چون باباي مرتضي ماموريت بود همكارش را هماهنگ  كرده بود اما از شانس بدمان   دريا موج برداشت و اجازه ندادند كسي سوار قايق شود ، اون روز بدترين روز بهونه گيري تو بود...بماند كه كنار اسكله كلي اذيتم كردي وقتي برگشتيم بند گير دادي كه برات يه هلي كوپتر كنترلي بخرم...هرچي اصرار كردم برگرديم تهران كه از بازار اسباب بازي ها بخرم چون حداقل به بازار  اينجا بيشتر اطمينان دارم نشد كه نشد ...از همكارم باباي مرتضي خواستم كه تلاش كنند يه مارك خوب گير بياريم.او كه خلبان بود روي يه مارك دست گذاشت ازت تعهد گرفتم كه حق نداري تا زماني كه اينجا هستيم ، درب جعبه اسباب بازيت را باز كني چون مي دونستم باز شدن همان و خراب شدن همان...

همكار باباي مرتضي گفت:بهتره باباشون باشن و خريد كنين گفتم :معلوم نيست ايشان كي بياين و تازه مي ترسم اونقدر محمد سپهر اذيت كنه كه فقط براي ساكت شدنش چيزي بخريم بدون اينكه متوجه كارايي جنس بشيم .

بعله 70 هزار توامن پياده شدم و  بعد تحمل  نق نق هاي تو براي بازي.....

وقتي برگشتيم خونه،  زود براتون مرغ سوخاري درست كردم از سميه خواستم كه برگرديم  بازار تا من پارچه بخرم و محمد هم بهونه ياد ش بره.   هم تو هم مرتضي خوابتان گرفته بود ...چاره اي نبود قول دادين كه توي ماشين بخوابين وقتي رسيديم بيدار شين.و همين هم شد با خوردن يه بستني قيفي بزرگ خواب از سرتون پريد..

ساعت 1 نصفه شب كه بابا برگشت متوجه شدم  كم كم بايد برگرديم.گفتم دوست داشتم بريم قشم درست و حسابي يه تفريحي در شهر داشته باشيم و .....

اما من مي دونستم كه ما  بابا را همراهي كرده بوديم فقط همين !صبح بعد از صبحانه قبل از برگشت از بابا خواستم بريم كنار ساحل دريا تا درست و حسابي دريا را ببينيم ... دريا آرام آرام بود...جون مي داد براي رفتن به قشم از بابا خواستم سوار قايق بشيم البته بابا موج راديوي ماشين  را تنظيم كرد و گفت تا صداي گل پسري را نشنوم ازجام تكان نمي خورم.. برنامه اربعين  سلام كوچولو روز چهارشنبه پخش شد و من صدات كردم و گفتم :بدو مامان بيا صداتو بشنو كه بابا مي خواد سوار قايقمون كنه....وقتي صداتو شنيدي با تعجب گفتي:آخه مامان صداي من چه جوري از راديوي ماشين سميه پخش شد؟آخه من چه جوري كوچيك شده بودم كه خبر ندارم ... با خنده دستانت را گرفتم و به سمت دريا دويديم.اين اولين باري بود كه صداتو از راديو مي شنيدي و بعد گفتي:از اين به بعد قول مي دم كه بهتر شعر بخونم .......

قايق سواري خيلي كيف داشت مخصوصا لحظه اي كه قايق موتوري سرعت مي گرفت و خنكي آب صورتت را نوازش مي داد.يه چند دوري هم تو سوار موتور شدي و بعد برگشتيم...

و اسب سواري!

اسب سواري

توي اين مدت خيلي دلم مي خواست سري هم به صداو سيماي مركز خليج فارس بزنم و از پشت صحنه برنامه هاشون گزارش بگيرم.... از زناني كه مردان دريا دلشان براي امنيت و اقتدار ايران  مدتهاي طولاني روي ناو هستند، گزار ش بگيرم و از آنها در مورد صبوري  بپرسم.....  اما نشد.

وقتي برگشتيم تهران روي ماهتو بوسيدم و گفتم:اگه مامان نتونست گزار ش بگيره حداقل تو تونستي !

ياد دريادلانمان بخير!

دريا

 تبصره:ا1- صلا نذاشتي زياد ازت عكس بگيرم معتقد بودي اين عكس ها به چه دردي مي خورن؟گفتم : يادگاري برات مي مونه .گفتي :من فقط عكس هايي كه ني ني بودم را دوست داشتم.

2- وقتي با مرتضي حمام كردي گفتي:مامان پس اين بچه ما كي به دنيا مي ياد تا باهاش آب بازي كنم.دلم مي خواست يه برادر اندازه مرتضي داشته باشم كه حسابي خيسش مي كردم.

3- خيلي خوب با هلي كوپترت بازي مي كني و مي گي:مامان من خلبان شدم.دوست دارم اينو بعدا براي بچه ام نگه دارم ومن هم گفتم:اگه بتوني 70روز خوب نگهش داري بازم مي صرفه وزياد ناراحت نمي شم و مي گم روزي هزار تومان هم ارزش داره!

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (30)

ستاره زندگی
19 دی 91 10:02
سلام مامانی
خوشحالم که بهتون حسابی خوش گذشته
بچمون چون زیاد بهش گفتی بزرگ شده،فکر میکنه صداش مثل صدای باباش هست



عزيزم....حس قشنگيه صداي شنيدنش از راديو ......خودش براي اولين بار گوش مي كرد...
ستاره زندگی
19 دی 91 10:05
هلی کوپترت مبارک
سید کوچولو خوش به حالت اسب و قایق سوارشدی،شن بازی کردی و...
دستشویی رفتن و شعر خوندنش جالب بود


ممنون عزيز دلم شما به ما لطف داري و تنها كسي بودي كه توي اين مدت سراغ مارا گرفتي خدا كنه اين صميمت ها همچنان باقي بمونه
سپیده از وبلاگ "کودک من"
19 دی 91 10:19
سلام خانمی. رسیدن بخیر.
سید کوچولو رو تو مسابقه ش 6 شرکت بده. قراره مدیریت نی نی وبلاگ به دو نفر اول جایزه بده و کلا هر کسی تو این مسابقه شرکت کنه هدیه ویژه ای داره.
احساس کردم از من بابت مسابقه قبلی دلخور شدید. از این بابت دوست دارم که تو این یکی شرکتش بدید.
با اجازه برم مطلبتونو بخونم/


فكر نكنم برسم هديه درست كنم هرچند كه دوست دارم شركتش بدم....گلم اين حرفها چيه به هر حال هر مسابقه قانون خودش را داره به قول محمد سپهر خيالت تخت اصلا دلخور نيستم بازم ممنون اطلاع دادي!
سپیده از وبلاگ "کودک من"
19 دی 91 10:23
به به چه گزارش خوبی شد.
امیدوارم همیشه به گشت و گزار باشید. کسالت که برطرف شد ؟


ممنون عزيز دلم الحمدالله بهترم از دعاي خير شما
ثمین
19 دی 91 11:32
به به! بسلامتی! ایشاله همیشه به سفر!


ممنون عزيز دلم
ستاره زمینی
19 دی 91 12:25
افرین یواشکی اومدید و رفتید هااااااااااااااااااا
پس حسابی خوش گذشته خدا را شکر.


سلام گلم مگه شما هم اونجا بودين اگه گفته بودي حتما مي اومدم
مامان محمد
19 دی 91 13:02
سلام خالـــــــــــه...سفر بی خطر عزیزم...هلی کوپترت مبارک..
مثل اینکه خیلی بهت خوش گذشته...انشالله همیشه همیشه شاد و سلامت باشی...
سلام زهره جون...خوشحالم که این چند روزی که نبودین بهتون خوش گذشته...من خیلی نگرانتون شده بودم...ولی حالا با خوندن این پستت خیـــــــــــــــــــــلی خوشحالم که روزهای خوب و به یادموندنی داشتین...
دوستتون دارم به خدا...


عزيز دلمي گلم دوستت دارم باور كن با نظراتت شاد مي شم و به خاطر دوستي با شما به خودم مي بالم
سپیده
19 دی 91 14:16
خصوصی دارید


حتما
مامان احسان
19 دی 91 15:14
سلام دوستم همیشه به سفر


ممنون عزيز دلم
مامان نيروانا
19 دی 91 15:24
سلام عزيزم. اومدم ازت تشكر كنم براي حضور گرمت توي خونه ي دخترم و نظراي قشنگي كه براي جشن تولدش بهمون هديه دادي. گل پسرت رو ببوس. خودش و صداش جاودانه باشن الهي


ممنون عزيز دلم واقعا تولد قشنگي بود لذت بردم
مامان بیتا
19 دی 91 15:43
همیشه به سفررررررر گل پسرررررررر


ممنون گلم
فریبا
19 دی 91 16:54
سفربه جنوب ایران خیلی لذت بخشه و برای من همیشه خاطره ی خوبی داشته... همیشه به سفر و خوشی


ممنون عزيز دلم
مامان ماهان
19 دی 91 19:10
خانمی شما جنوب اومدین چی میشد یه سر هم به ما میزدین.آخه مگه ما دل نداریم؟
بعدش هم راست میگه سید جون.آخه پس کی رو داداشی آب بریزه.چقدر صبر داشته باشه دیگه؟


عزيزم اصلا حواسم نبود؟
مامان پریسا
19 دی 91 20:35
چه سفر خوبی.
خوشحالم که بهتون خوش گذشته.


ممنون عزيزم
باراز سلام
19 دی 91 22:12
سلام قشنگ بود
جالب که بد موقع دیش گرفتن سید محمد سپهر .
سید خدا
مصائب این ایام هم تسلیت باد بر شما
دوستان دارم
منو پیش مادرتون زهرا فراموش نکنید



سلام خيلي خيلي التماس دعا
مهسا
19 دی 91 23:10
سلام
خیلی خوشحالم که بهتون خوش گذشته انشا ا... همیشه شاد باشید
گل پسری هلی کوپترت مبارک باشه


ممنون عزيز دلم
♥ الهه مامان روشا جون♥
19 دی 91 23:16
نه زهره جون ما مسیحی نیستیم.مسلمونیم مذهبمونم شیعه است همونطور که بالای وب روشا جونمم هست دخترمونم مثل آقا سید شما از سادات حسینیه .
اگر من کنار کاج کریسمس از روشا جونم عکس انداختم به خاطر اینه که دوست دارم از جگر گوشه ام تو همه مناسبت ها عکس یادگاری داشته باشم مثل عید غدیر-شب یلدا-محرم و ...
مرسی از محبتت عزیزم.


عزيزم واقعا با سليقه اي وعكس درخت كاج گول زنك بود........
♥ الهه مامان روشا جون♥
19 دی 91 23:39
زهره جون خیلی جالب نوشته بودی احساس کردم منم اونجا بودم و همسفرتون بودم.
همیشه به سفر و گردش.انشاا... بهتون خوش گذشته باشه.
هلی گوپترت مبارک آقا سید.امیدوارم اگه دوست داری خلبان بشی به آرزوت برسی.نگران خراب شدن هلی کوپترتم نباش.مطمئن باش اگر شما آینده درخشانی داشته باشی و تو همه مراحل زنگی موفق باشی مامان زهره واسه نوه گلش هلی کوپتر میخره.


ممنون خانومي انشاء الله شما هم به سلامت به سفر برين .ممنون از دعاي خير و ديدگاه قشنگت
مامان یه فسقِلی
19 دی 91 23:44
اوووووووووووووووووووو...
ماشالااااااااااااااااااا ، چقـــدر ماجرا !

وووووووووووووای، دریا، ساحل... اتفاقا با مامان نیروانا جون در این رابطه ، حرف میزدیم

خوشحالم که خـــوش گذشته بهـــتون... به به اسب سواری! ای ول ...

خب دیگه، خدا رو شکر یه خلبان هم به جمعـــمون اضافه شد.

هـــلی کوپترت هم مبارک ... به امید 70 روز زنده موندنـــش .


عزيز دلم شما به ما لطف دارين
مامان نیایش
20 دی 91 13:25
الهی چه گل پسری ما شاا لله چه خوب حرف زدی ایشالا همیشه به سفرا ی خوب و خوش باشید عکس هات خیلی قشنگه


ممنون عزيز دلم ، ممنون از دعاي خيرت
مامان یه فسقِلی
20 دی 91 14:45
کوثری رفته یه سفر کوچولوی چند روزه.


گفتم هميشه بي خبر مي ره
فرزند فلکه ساعت
21 دی 91 0:15
چقدر خاطره
خوش به حال این زندگی...
حتما هر چند مدت از مطالب وبلاگ پشتیبان بگیرید و روی حافظه ای جدا ذخیره کنید
دنیای مجازی اعتباری نداره
حیف این خاطرات زیباست که ...


ممنون به نكته خوبي اشاره كردي
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
21 دی 91 16:14
سلام
خوشحالم که سفر خوبی داشتید


ممنون عزيز دلم
سید
24 دی 91 10:57
سلام
امیدوارم خوش گذشته باشه و همیشه شاد باشین


سلام ممنون از دعاي خيرتون
عمو روحانی
24 دی 91 17:56
سلام. عزاداری ها قبول باشه .
ماه ربیع برشما وخانواده محترم مبارک


سلام بر شما هم مبارك
مادر کوثر
25 دی 91 8:47
سلام. صبح بخیر
عجب سفرنامه ایییییییییییییی
چه جذاب و پرهیایو و ماجرا
همیشه به شادی و سفر


ممنون عزيز دلم
مامان محمد صدرا
1 بهمن 91 8:14
خوشحالم که بهتون حسابی خوش گذشته

ساعت,ساعت رهائی است.ساعت ریختن لحظه های زیبا در مشتهایمان وپاشیدن آنها به هوا...

و خنده های سرمستانه از فروافتادن دوباره شان,به سرو رویمان;

عشق باشد,خنده باشد,شادی باشد,سرخوشی باشد,خوشبختی باشد...

همه خوبیها باشند...

امیدوارم;الان...همین حالا,ساعت رهائی شما شروع شده باشه

عزيزم ممنون از اينهمه آرزوي قشنگ انشاء الله هرچي خوبيه توهم ازش بي نصيب نموني .
ثمین
1 بهمن 91 10:14
سلام! اومدم دعوت کنم تا از ویژه نامه ی روز عشق دیدن کنید!
اینم آدرسش:
http://2nyaienafis.niniweblog.com/cat31.php


حتما عزيزم.ممنون كه دعوتم كردي
عموی محیط بان
3 بهمن 91 4:40
سلام به مامانی وبابایی نی نی ناز و مهربون من عموی محیط بانم شمارو دعوت میکنم به طرح بزرگ"هر کودک یک درخت"به مناسبت هفته منابع طبیعی و روزدرختکاری15اسفند منتظرتونماگه به سلامتی فرزندمونه اهمیت می دیم پس بیایم تا حد توانمون نه بیشترء در حفظش کوشا باشیم باید بدونیم که.کودکان آسیب پذیرترین گروه سنی به آلودگی هوایند. لطفا در اطلاع رسانی شریک باشید یا علی مدد
عموی محیط بان
3 بهمن 91 14:40
سلام شماعزیزو رو دعوت میکنم به طرح بزرگ"هر کودک یک درخت"به مناسبت هفته منابع طبیعی و روزدرختکاری15اسفند
منتظرتونم اگه به سلامتی فرزندمون اهمیت می دیم پس بیایم تا حد توانمون نه بیشترء در حفظ طبیعت کوشا باشیم باید بدونیم که.کودکان آسیب پذیرترین گروه سنی به آلودگی هوایند.
لطفا در اطلاع رسانی شریک باشید


سعي مي كنم منم كمك كنم