وقتي صداتو شنيدي!
سلام عزيز دلم سلام گلبوته مامان،ممنونم كه عصر ديروز كمتر بهونه بازي گرفتي و گذاشتي من حسابي استراحت كنم.
عزيزم اين چند روزه هواي تهران بدجوري آلوده ست . وقتي از مسافرتمون برگشتيم عين يه گرگ درنده اين هواي بدمنو گرفت و با اوج كاري كه روي سرم ريخته بود ، ديروز تونستم برم دكتر و يه آمپول نوش جان كنم و مراقبت هاي بعدي!
گلي بعد از اينكه ديروز گزارشم را نوشتم وداشتيم با همكارم صبحانه مي خورديم و راديو را گوش مي كرديم كه صداتو بشنوم، مثل هميشه باباي افشار سرزده و خوشحال و خندان همراه پسر شهيد طاووسي وارد اتاقم شدند ، سريع بساط صبحانه را جمع كردم و سفارش چاي دادم كه گفت:نبودين و گفتم همراه بابايي رفته بوديم ماموريت!
بماند كه خيلي خوش گذشت هم به تو هم به من!به تو كه فارغ از هيچ دغدغه اي شبكه پويا نمايي مي ديدي و بازي مي كردي ، از باغچه حاط جلويي سبزي مي چيدي و چاله مي كندي و دوچرخه بازي، صبحانه و ناهارو شام سر وقت ميل مي شد.با مرتضي توي خوردن آب ميوه و شير كاكائو رقابت مي كردي و....كار هرروزمون شده بود بازي دزد و پليس و رفتن به بازار! تو دشمن فرضي را مي كشتي و بابا از نزديك شاهد كشتن اين دشمن بود.فقط براي چند ثانيه بعد ازرسيدن توانستيم با بابا باشيم .....ودرست موقع برگشت به تهران!
البته توي اين فاصله باباي مرتضي هم رفت ماموريت و ما حسابي دلمون خوش بود به اينكه شما گل پسرا مردهاي خونمون هستين!
خيلي دلم مي خواست كه راديو را روشن كنم تا بتوني صداتو از برنامه "سلام كوچولو" بشنوي ولي اونجا درست و حسابي آنتن موج نمي داد!
يكشنبه هفته پيش حسابي منتظر بودي كه رامين باهات تماس تلفني بگيره تا بتوني از پشت تلفن با خانم وكيلي صحبت كني و شعر بخوني .ساعت 13 شده بود كه گفتي:ديدي مامان تماس نگرفتند! مطمئن بودم كه اين امر محقق مي شه و باهم كمي تمرين كرديم كه پشت تلفن چي بگي!
وقتي گوشي موبايلم زنگ خورد با خوشحالي گفتم بدومامان رامين زنگ زده.نشستي روي صندلي تلفن و گوشي موبايل را به گوشت نزديك كردي تا صداي خانم وكيلي را بشنوي رامين گفته بود هر موقع خانم وكيلي اسم محمد سپهر را صدا كرد، محمد سپهر شروع به صحبت كند.
همين طوري كه برنامه را گوش مي كردي و نيشت تا بنا گوشت باز شده بود گفتي:مامان ديش دارم.با عجله اي سرشار از شادي سعي مي كردم كه گوشي موبايل توي چاه توالت نيفته سرپات گرفتم نمي دونم اينهمه ديش را از كجا آورده بودي و درست اين موقع بايد تحويل مي دادي.وقتي حسابي راحت شدي خانم وكيلي باب گفتگو را باتو باز كرد. شنيدم كه گفتي:" سلام خانم وكيلي دلم براتون تنگ شده.. و بعد از مكث هايي اين جملات...ما الان در بند عباس هستيم... اين جا هوا گرمه ...مردمان اينجا لباس هاي محلي مي پوشن ... سوغات اينجا خرما ، ماهي ، سبدهاي حصير بافي .... صبح از ساحل دريا كلي صدف و سنگ جمع كردم و اينكه مي خواستم براتون يه شعر بخونم و شعر اي ايران را خوندي و در آخر گفتي: سلام منو به آتوسا برسونين... وقتي گوشي را به من دادي آقاي جواد پور حسابي تشكر كرد و گفت ارتباط خوبي بود.
قبل از تماس بهت گفته بودم كه بگي: صداي منو از مركز خليج فارس مي شنوين ..من همراه پدرم اومدم ماموريت ..خيلي دلم مي خواست سوار زير دريايي بشم... اما تو مخالفت كرده بودي و دوست داشتي صحبت هاي خودت را بگي.
قبل از اينكه باباي مرتضي بره ماموريت ، كنار ساحل دريا رفتيم و تو حسابي شن بازي و اسب سواري كردي.
سيد مامان كنار ساحل دريا !
مابقي عكس ها و ادامه مطلب را بخوانيد:
مادر ساعت 9صبح
يك بار هم تصميم گرفتيم بريم اسكله و سوار قايق بشيم بريم به مقصد قشم البته چون باباي مرتضي ماموريت بود همكارش را هماهنگ كرده بود اما از شانس بدمان دريا موج برداشت و اجازه ندادند كسي سوار قايق شود ، اون روز بدترين روز بهونه گيري تو بود...بماند كه كنار اسكله كلي اذيتم كردي وقتي برگشتيم بند گير دادي كه برات يه هلي كوپتر كنترلي بخرم...هرچي اصرار كردم برگرديم تهران كه از بازار اسباب بازي ها بخرم چون حداقل به بازار اينجا بيشتر اطمينان دارم نشد كه نشد ...از همكارم باباي مرتضي خواستم كه تلاش كنند يه مارك خوب گير بياريم.او كه خلبان بود روي يه مارك دست گذاشت ازت تعهد گرفتم كه حق نداري تا زماني كه اينجا هستيم ، درب جعبه اسباب بازيت را باز كني چون مي دونستم باز شدن همان و خراب شدن همان...
همكار باباي مرتضي گفت:بهتره باباشون باشن و خريد كنين گفتم :معلوم نيست ايشان كي بياين و تازه مي ترسم اونقدر محمد سپهر اذيت كنه كه فقط براي ساكت شدنش چيزي بخريم بدون اينكه متوجه كارايي جنس بشيم .
بعله 70 هزار توامن پياده شدم و بعد تحمل نق نق هاي تو براي بازي.....
وقتي برگشتيم خونه، زود براتون مرغ سوخاري درست كردم از سميه خواستم كه برگرديم بازار تا من پارچه بخرم و محمد هم بهونه ياد ش بره. هم تو هم مرتضي خوابتان گرفته بود ...چاره اي نبود قول دادين كه توي ماشين بخوابين وقتي رسيديم بيدار شين.و همين هم شد با خوردن يه بستني قيفي بزرگ خواب از سرتون پريد..
ساعت 1 نصفه شب كه بابا برگشت متوجه شدم كم كم بايد برگرديم.گفتم دوست داشتم بريم قشم درست و حسابي يه تفريحي در شهر داشته باشيم و .....
اما من مي دونستم كه ما بابا را همراهي كرده بوديم فقط همين !صبح بعد از صبحانه قبل از برگشت از بابا خواستم بريم كنار ساحل دريا تا درست و حسابي دريا را ببينيم ... دريا آرام آرام بود...جون مي داد براي رفتن به قشم از بابا خواستم سوار قايق بشيم البته بابا موج راديوي ماشين را تنظيم كرد و گفت تا صداي گل پسري را نشنوم ازجام تكان نمي خورم.. برنامه اربعين سلام كوچولو روز چهارشنبه پخش شد و من صدات كردم و گفتم :بدو مامان بيا صداتو بشنو كه بابا مي خواد سوار قايقمون كنه....وقتي صداتو شنيدي با تعجب گفتي:آخه مامان صداي من چه جوري از راديوي ماشين سميه پخش شد؟آخه من چه جوري كوچيك شده بودم كه خبر ندارم ... با خنده دستانت را گرفتم و به سمت دريا دويديم.اين اولين باري بود كه صداتو از راديو مي شنيدي و بعد گفتي:از اين به بعد قول مي دم كه بهتر شعر بخونم .......
قايق سواري خيلي كيف داشت مخصوصا لحظه اي كه قايق موتوري سرعت مي گرفت و خنكي آب صورتت را نوازش مي داد.يه چند دوري هم تو سوار موتور شدي و بعد برگشتيم...
و اسب سواري!
توي اين مدت خيلي دلم مي خواست سري هم به صداو سيماي مركز خليج فارس بزنم و از پشت صحنه برنامه هاشون گزارش بگيرم.... از زناني كه مردان دريا دلشان براي امنيت و اقتدار ايران مدتهاي طولاني روي ناو هستند، گزار ش بگيرم و از آنها در مورد صبوري بپرسم..... اما نشد.
وقتي برگشتيم تهران روي ماهتو بوسيدم و گفتم:اگه مامان نتونست گزار ش بگيره حداقل تو تونستي !
ياد دريادلانمان بخير!
تبصره:ا1- صلا نذاشتي زياد ازت عكس بگيرم معتقد بودي اين عكس ها به چه دردي مي خورن؟گفتم : يادگاري برات مي مونه .گفتي :من فقط عكس هايي كه ني ني بودم را دوست داشتم.
2- وقتي با مرتضي حمام كردي گفتي:مامان پس اين بچه ما كي به دنيا مي ياد تا باهاش آب بازي كنم.دلم مي خواست يه برادر اندازه مرتضي داشته باشم كه حسابي خيسش مي كردم.
3- خيلي خوب با هلي كوپترت بازي مي كني و مي گي:مامان من خلبان شدم.دوست دارم اينو بعدا براي بچه ام نگه دارم ومن هم گفتم:اگه بتوني 70روز خوب نگهش داري بازم مي صرفه وزياد ناراحت نمي شم و مي گم روزي هزار تومان هم ارزش داره!