محمد سپهر و بی خوابی
سلام گل مامان .
یه شب حسابی بی خوابی به سرت زده بود . نمی خواستی بخوابی یا اینکه اصلا خوابت نمی برد. نمی دونم بایستی پرتقال فرو ش را پیدا می کردم. آخر سر من هم سعی کردم به جای غر غر بیخود با هم شب خوبی را پشت سر بگذاریم . "نا گفته نمونه با با رفت توی اتاق خواب و تا صبح خوابید فکر کنم هزار تا خواب دید "بعد از اینکه حسابی با اسباب بازی هایت بازی کردی، لو گو هایت را کنار هم چیدی رویش دستمال کاغذی گذاشتی و بالا و پایین می پریدی .
تازه اگه من هم چرت می زدم . داد می زدی که مامان نخواب نخواب !
آخه گل مامان می دونی ساعت چنده؟!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی