سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

تاج سر مامان

محمد سپهر در سفر به خوانسار

1390/6/22 14:53
1,393 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم چند وقتی بود که بهونه می گرفتی چرا خوانسار نمی رویم .بهت قول دادم  وقتی مامانی از شمال بیاد ، با هم به خوانسار برویم. بابا هم می خواست بره ماموریت به خاطر اینکه نبود بابایی را بیشتر تحمل کنی چهارشنبه شب گذشته با مامانی و خاله زهرا و زینب خانوم راهی سفر شدیم . برای ساعت 22:30 شب  بلیط رزو کرده بودم. فردا صبح زود که خونه خاله رفتیم بهونه گرفتی که چرا همین الان خونه دایی نرفتیم. البته بهونه تو بجا بود چون دلت برای الاغ سواری تنگ شده بود.

صبح همان روز به بازار رفتیم تا مقداری سوغاتی مثل: کشک، گز انگبین و عسل بخریم.

اینجا کنار زینب خانوم نشسته ای!خوانسار

عصر همون روز به باغ رفتیم و کمی بادام چیدیم .

بادام چینی

بادام

بادام

فردای آن روز به همراه خاله اینا رفتیم باغ عبدالله تازه دایی و احمد هم آمده بودند و تو با زینب کلی بازی کردی. اونجا بود که متوجه شدم موبایلم شارژ نداره مجبور شدم با گوشی خاله عکس بندازم. شب به خونه خاله که در روستا بود رفتیم که تو گفتی دلت برای بابابزرگ تنگ شده. تو به بابابزرگ من (بابای پدری) می گی بابابزرگ. شب خونه خاله موندیم. روزشنبه چون مرخصی رد کرده بودم با آرامش خاصی از خواب بیدارشدیم و صبحانه شیر برنج داشتیم که تو با اکراه مقداری خوردی.

پشت بام خونه خاله

پشت بام

آسمان آبی و دلت آبی و ...

پشت بام

تازه کلی با زینب دنبال جوجه ها و مرغ ها کردی!

اینجا کمین کردین برای گرفتن یه جوجه چاق و چله!

کمین

ژست و نگاه!

ژست

وکمی استراحت!

استراحت

داشتیم می رفتیم خونه دایی علی رضا که توی راه تو یه الاغ دیدی چقدر خوشحال شدی انگار دنیا را بهت داده بودند.

الاغ سواری

من از مصطفی(پسری که سوار الاغ شده بود) خواهش کردم تا تورا سوار الاغ کند و ما را تا منزل دایی برساند. زینب هم سوار شد اما بعد از مدتی گفت می ترسم و پیاده شد.

الاغ سواری

بعد از ناهار تصمیم گرفتیم که به باغ برویم. سر جاده مامانی می خواست تا باغ ماشین بگیرد و تو دائم بهونه الاغ سواری داشتی خیلی زود خواسته تو هم برآورده شدو الاغ سواری از راه رسید ، با خوشحالی سوارش شدی . تو سواره و من پیاده. خاله اینا با ماشین رفتند و من به خاطرتو سر ظهری پیاده با تو همراه شدم. در باغ هم به مامانی در چیدن انگور کمک کردی!

تاک مو

بفرمائین خوشمزه است!

خوشه انگور

کمک از نوع دیگر!

انگور

من که می گم بچه م خلاقه کی باور می کنه!

بعداظهر هم تورو به پارک سرچشمه بردم. چون خاله زینب را حمام برده بود، با هم تنهایی به پارک رفتیم و اونجا منتظر خاله شدیم. توی این فاصله با هم سوار ماشین برقی شدیم که نشد عکس بیندازم. تازه دوبار هم سوار هلی کوپتر شدی!

 هلی کوپتر سواریهلی کوپتر

هلی کوپتر

برات بستنی خریدم و تو زیر تخت هایی که روی چشمه های آب پارک گذاشته بودند، اردک و چند تا غاز دیدی که به بابایی از ماموریت به ما زنگ زد تا خواستم جواب بدم شارژ موبایلم پرید حتی نتونستم از این صحنه های زیبا عکس بندازم. مقبره پیر خوانسار هم رفتیم. نماز شب را اول وقت در مسجد جامع انجا خواندیم . گلی می دانی کجا وضو گرفتیم لب چشمه های جاری و جوشان  پارک سرچشمه!

گل مامان سرتو درد نیارم برای ساعت 23:30 شب به خاطر اینکه تو حسابی کیف کرده باشی بلیط گرفتیم. اما  وقتی می خواستیم  بیاییم آنقدر بهونه موندن گرفتی که با گریه خوابیدی! گل مامان باز هم می برمت خوانسار فقط قول بده که زیاد دیگران را اذیت نکنی و  حرف مامان را گوش کنی! این حرفهایی بود که توی گوشت زمزمه کردم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)