محمد سپهر و اولین روز
سلام گلم
دیروز که از مهد تحویلت گرفتم زیر چشمهات حسابی قرمز شده بود. فهمیدم که حسابی از ته دل گریه کردی. دائم منو می بوسیدی و می گفتی مامان فقط من تو را دوست دارم. پرسیدم چه خبر؟! گفتی خاله نفیسه....
تبصره: ( تو قبلا هر کی را دوست داشتی می گفتی عمه . حتی از واژه عمه برای مربی هات استفاده می کردی حالا چی شده که خاله می گویی؟! یا همرنگ جماعت شده ای یا هنوز مربی جدید را دوست نداری.)
گفتم خب خاله چی گفت؟!گفتی وقتی می خواستم بخوابم خاله اشتباها لحاف و تشک امیر مهدی را برای من پهن کرده بود. من به خاله گفتم این برای من نیست. این برای امیر مهدی بیک وردی است. چون امیر مهدی نیامده بود و من خوب تشک را می شناختم خاله فکر می کرد برای منه و می گفت چون بزرگ تر شدی مامانت لحاف تشکت را عوض کرده. اما من گفتم برای من پشمالویه. عکس خرس داره. اما خاله نمی فهمید و من کلی گریه کردم. آخر سر خاله فهمید اسم من محمد سپهره و تشک منو پهن کرد.
گلی امروز صبح حسابی بهونه کرده بودی که کلاس عمه ایزدی بری. من هم تو را بردم مثل دیروز که دوبار بردمت. اما مهشید توی کلاس بودو مهشیدبهت گفت که اگه به کلاس خردسال نری بایستی به کلاس شیرخواربری و مای بیبی بشی.
گلی با گریه تحویلت دادم و تورا به خدا سپردم.