سید محمد سپهرسید محمد سپهر، تا این لحظه: 16 سال و 30 روز سن داره
سپیده زهرا السادات سپیده زهرا السادات ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

تاج سر مامان

محمد سپهر ، نمایشگاه مطبوعات ، خاله نرگس

1390/8/10 15:16
2,163 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام گلم.

 متوجه شده بودم که خاله سارا وعمو پورنگ   بعدالظهر هر روز به هیجدهمین نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاری ها می آیند و برای بچه ها برنامه اجرا می کنند.

با بابایی هماهنگ  شدیم که دیروز دنبالمون بییاید تا به نمایشگاه بریم. البته خود بابایی اومد مهد  دنبالت، تا تو خوشحال تر بشی. تا حرکت کنیم و از ترافیک  عبور کنیم و دوستان و آشنایان با بابایی حسابی خوش و بش کنند وقتی رسیدیم به غرفه کودک خاله نرگس داشت با بچه ها عکس یادگاری می گرفت. 

عکس

بادکنک

تو هم عکس می خواستی هم بادکنک هم اینکه چرا عمو پورنگ نیومده. مونده بودم  در جوابت چی بگم که دوربین موبایلم هم هنگ می زد. با سختی یه عکس اختصاصی انداختیم.

خاله نرگس

بعد خواستم که دوباره ژست بگیری که گفتی مامان من بادکنک می خوام. اینطوری شد که به غرفه های مجلات کودک سر زدیم و برات بادکنک گرفتیم. تازه به غرفه مجله صف از همکاران بابایی هم سرزدیم.

مجله صف

سروش هفتگی

اذان دادند می خواستم با کیک افطارم را باز کنم  که اعلام کردی دیش داری. بابایی به دادت رسید تا من افطارم را با خیال راحت باز کنم.  بعد از کلی گشت و گذار در غرفه سروش هفتگی برای خانوم قمبری شعر پائیزه را خواندی و ایشان بهت مجله داد.

داشت یادم می رفت در غرفه مجلات رشد کودک نقاشی کشیدی و دو تا بادکنک بزرگ جایزه گرفتی.

نقاشی

نقاشی

وقتی خاله را به خونه رسونیدم ، رفتیم تا اسباب بازی(هواپیمایت) را عوض کنیم .

هواپیما

فکر کنم تقریبا 45 دقیقه منتظر موندیم  تا صاحب مغازه آمد و وما یک هلی کوپتر برات گرفتیم.

هلی کوپتر

بعد رفتیم پیتزا جنگل و دو تا پیتزای یونانی سفارش دادیم. چقدر قشنگ  پیتزا می خوردی. تازه می گفتی: مامان پیتزا فلفل داره یا نوشابه؟!

راستی چون صدات امروز در برنامه سلام کوچولو پخش می شد، یک رادیوی عروسکی مدل جوجه به مربی مهدت دادم تا براتون روشن کنه تا بتونی برنامه را گوش کنی.

جوجو

امروز صبح  خدارا شاکر بودم که زود رسیدیم  مهد . می خواستم تحویلت بدم که بهونه کردی چرا زیارت عاشورا نرفتیم. از من اصرار که امروز چهارشنبه نیست از تو اصرار که هست.

بلاخره تصمیم گرفتم که تورا مسجد ببرم تا خودت متوجه شی که زیارتی در کارنیست. با این کار وقت دندانپژشکی ام نیز کنسل شد. مهم نیست مهم اینکه تو خوش باشی. در محل کار راس ساعت 10 رادیو را روشن کردم و صدای" تاج سر مامان" را شنیدم.  

برگ برگ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

هدی
10 آبان 90 17:49
سلام عزیزم ممنون از محبتت چه پسر قند عسلی خدا برات نگهش داره
به به
15 آبان 90 12:37
سپهر جان حتماً بهت خیلی خوش گذشته راستی چرا با عمو پورنگ عکس نگرفتی. نقاشی ات قشنگ بود .