محمد سپهر در دربند
سلام گل گلی مامان . دوروزه که از من در باره شب یلدا می پرسی و حکمت خوردن انار و هندوانه. تازه دیروز می گفتی خاله نفیسه به بچه ها کاردستی ساخت انار را در مهد آموزش داده و تو انار درست نکردی. وقتی قضیه را پیگیر شدم دیدم تو در تخیلاتت اینها را تصور کردی.
جمعه ای خونه مامانی بودم که دایی از کوه اومد. وقتی متوجه شدی دایی کوه رفته بهونه گرفتی که کوه بری. به بابایی زنگ زدم که بیاید دنبالت و مردونه بری کوه. بعد از ناهار با بابا همراه شدین که بری کوه بدون مامان!
دیدی چقدر قشنگ مامان را کنار گذاشتی. حالا فکرش را بکن اگه زن بگیری چه جوری منو می پیچونی!
گلی مامان من فقط به بابایی موبایلم را دادم که ازت عکس بندازه. از عکس ها معلومه که چقدر بهت خوش گذشته. الهی همیشه خوش باشی.
مامان زهره همیشه خوبی تورا می خواد.
تبصره:
1- بابا گفت بیشتر مردم در دامنه های کوه برای خودشان جوجه کباب درست می کردند و تو هوس جوجه کرده بودی.
2- آنجا یک سگ سفید دیده بودی ! و تو نگران بودی که بچه شیر سفید نیاید.
مرد مامان!
قربون خنده هات!
تو فکر مامانی!
عبور از پل!
چوب به دست!
کنار رودخانه!
بازی، هیجان!
اگه چوب بازی خوبه پس چرا همیشه اسباب بازی جدید می خواهی؟!
قربون نگاهات!
که پر از معناست!
وشیطنت ازش می باره!
وخدا در این نزدیکی ست!
بوس ، بوس!