یه نفس راحت!
سلام عسل مامان. صبح قشنگت بخیر. صبح برفی ات بخیر! الهی خیر دنیا و آخرت ببینی.
آخش یه نفس راحت بکشم. خسته شدم دوهفته مدام هی با عجله و استرس کارکردم.آخش تموم شد.آخش چقدر دلم برای دوستان گل تاج سر مامان تنگ شده بود.آخش.....
گلی دیروز صبح که رسوندمت مهد، چون یه کم دیر رسیده بودیم، آ نقدر حواست به بچه ها بود که یادت رفته بود به خاله نفیسه بگی صبحونه نخوردی و تا ظهر گرسنه مونده بودی.دیروز که شنیدم صبحانه نخوردی کلی ناراحت شدم.آخه گلی مامان تو که اینقدر قشنگ به مامان می گی به چی احتیاج داری پس چرا توی کلاس...
بگذریم. امروز با وجودی که بابایی زحمت کشید و مارا آورد تقریبا 7:15 دقیقه صبح در سازمان بودیم ، ترسیدم ببرمت مهد و تا ظهر روده کوچیکه روده بزرگه را بخوره برای همین به محل کار خاله رفتیم و توسرگرم دیدن کارتون "گوسفندهایی که می خواستند پیتزابخورند" شدی و من از این فرصت استفاده کرده و لقمه نون و پنیر و سبزی ای که برایت گذاشته بودم را دادم تا بخوری
وقتی از محل کار خاله اومدیم بیرون داشت یواش یواش برف می بارید، الهی دورت بگردم وقتی که گفتی: مامان من اسب می شم و شما مامان اسبه! زود پیتکو پیتکو بکن تا برسیم دم مهد
خدارا شکر که امروز یه نفس راحت می کشم
مابقی عکس ها را ادامه مطلب ببینید
محل کار خاله!
محمد سپهر مشغول دیدن کارتون!
نمایی دیگر!
تماشای کارتون!
اسب من به مهد رسیده!