محمد سپهر در قطار
سلام گلم ، عزیزم .
این مطلب مربوط به پنج شنبه1390/04/30 می باشد.
صبح زود از خواب بیدار شدم و وسایل را گذاشتم. قبل از رفتن یه سری به خونه مامانی زدیم تا با دایی حسین خداحافظی کنم. وقتی به راه آهن رسیدیم تو از خواب بیدار شدی!
خیلی خوشحال بودی انگار بال در آورده بودی.
اینم عکسی که کنار قطار انداختی!
ما با قطار هیستا "اتوبوسی" سریع سر به سمت مشهد حرکت می کردیم. سالن 3 صندلی 21و 22و تو بایستی روی پای من و بابا می نشستی!
اینم عکس تو روی صندلی قطار.
وقتی حسابی گرمت شده بود ازم خواستی لباستو عوض کنم. کمتر ازیه دقیقه وقتی که نزدیک بود چرت بزنم، ومن از احوال تو غافل بودم با خودکاری که تو دست داشتی تمام دستهایت را خط خطی کردی! تازه می گفتی نقاشی کردی!
منم از فرصت استفاده کردم و ماشین و هواپیمایت را بهت دادم تا بازی کنی!
اینجا هم مشغول خوردن کیکی!
راستی صبحانه نون و پنیر با انگو گذاشته بودم که میهماندار قطار نیز صبحانه دادند.موقع ناهار آنقدر خسته بودی که با زور چند تیکه جوجه کباب با نوشابه بهت دادم.
ببین چقدر قشنگ کف قطار خوابیدی!
بعد از دو ساعت تاخیر ساعت هفت بعداظهر روز پنج شنبه سی ام تیر ماه سال 1390 به ایستگاه راه آهن مشهد رسیدیم. تو دائم از بابا می خواستی بغلت کنه ولی وقتی دیدی بابا به خاطر چمدان نمی تونه بغلت کنه یک ابتکار جدید به خرج دادی!
بابا تاکسی گرفت تا خونه عمه بریم .
آقای راننده وقتی تو رو دید که روی چمدانی ! بغلت کرد و پشت صندلی عقب ماشین گذاشت . خیلی گریه کردی ، فرصت نشد که ازت عکس بندازم.